وصف تبریز در سفرنامه جهانگردان / ادوارد براون
وصف تبریز در سفرنامه جهانگردان
قسمت دوازدهم : ادوارد براون Edward Brown
(۱۸۶۲ ـ ۱۹۲۵ میلادی)
سفر به تبریز : ۱۲۶۶ هجریشمسی / ۱۳۰۴ هجریقمری / ۱۸۸۷ میلادی
پروفسور ادوارد گرانویل بروان پسر صاحب و رییس کارخانهای کشتیسازی از اهالی نیوکاسل در شمال انگلیس بود. او در تاریخ ۷ فوریه ۱۸۶۲ در نیوکاسل به دنیا آمد.
پس از آنکه تحصیلات ابتدایی خود را تمام کرد، پدرش او را به دبیرستان ایتون فرستاد و قصدش این بود که او را در همان رشته مهندسی کشتیسازی که کار خود او بود، پرورش دهد، ولی ادوارد بروان شوقی و علاقهای به آن نداشت و هنوز شانزده سالش تمام نشده بود که از آن دبیرستان بیرون آمد. در این هنگام (۱۸۷۷-۱۸۷۸ م.) میان روسیه و عثمانی جنگ در گرفته بود.
روسیه با آن قدرت و عظمت و آن خیالات کشورگشایانه تلاش داشت تا عثمانی (ترکیه) را بگیرد. تصور این حال و مشاهده اینکه ترکها چگونه در برابر دشمن قوی خود استقامت میکنند و رفتار ناشایست حزب ضد ترکیه در انگستان در آن جوان شانزده ساله چنان علاقه و عشقی نسبت به ترکیه ایجاد کرد که حتی حاضر بود در راه نجات ترکیه جان خود را فدا کند، برای اینکه بتواند روزی به خدمت سپاه ترکیه در آید به آموختن زبان ترکی روی آورد.
پدرش چون دید که او میلی به مهندسی ندارد او را به تحصیل طب واداشت و به دانشگاه کمبریج فرستاد. ادوارد بعد از یک سال که به آموزش زبان ترکی پرداخت، فهمید برای درک بهتر و یادگیری سریعتر زبان ترکی بهتر است اول زبانهای عربی و فارسی را بیاموزد؛ بنابراین در سال نخست اقامت خود در کمبریج به فراگرفتن زبان عربی پرداخت و در سال بعد نزد فردی هند و که مقیم کمبریج که فارسی و عربی را خوب میدانست، مشغول تحصیل زبان فارسی شد و به خواندن گلستان پرداخت. از همان هنگام بود که مجذوب ادبیات ایران شد و ادبیات ترکی و زبان ترکی را در نظر او بیجلوه کرد.
در تابستان سال ۱۸۸۲ دو ماه در استامبول به سر برد، ولی آرزوی او رفت به ایران و زیارت خاک پاک شیراز و دیگر شهرهای ایران بود. در بازگشت به کمبریج دو سال دیگر را به آموزش زبانهای شرقی گذراند.
ادوارد بروان از سال ۱۸۸۴ تا ۱۸۷۷ در بیمارستانهای لندن به طبابت پرداخت، ولی تمام ساعات آزاد خود را صرف خواندن کتابهای فارسی میکرد یا به معاشرت و گفتگو با دوستان ایرانی خود میپرداخت.
وی هر چه با زبان فارسی و مردم ایران بیشتر آشنا میشد، علاقه او به دیدار از ایران نیز بیشتر جان میگرفت. عاقبت در سال ۱۸۸۷ و در سن ۲۵ سالگی آرزویش محقق شد و به ایران سفر کرد. او یک سال تمام به هر گوشه و کناری رفت و با ایرانیان در هر طبقهای درآمیخت. در این سفر آنچه نصیب هیچ اروپایی نشده بود نصیب او شد، یعنی با طرز تفکر و تعقل ایرانیان و اندیشههای مذهبی و صفات باطنی ایشان کاملا آشنا شد، بهگونهای که از لحاظ روحی تبدیل به یک ایرانی تمام عیار شد.
بسیار اروپاییانی که به ایران سفر کردند و سالها در آن زیستند، ولی هیچگاه زبان فارسی را درست و کامل فرا نگرفتند، اما از قرار معلوم بروان ۲۵ ساله وقتی وارد ایران شد فارسی را چنان خوب و زیبا حرف میزد که مایه تعجب ایرانیان شده بود. او به قدری در فارسی ورزیده بود که میتوانست با ایرانیان به مباحثه بپردازد.
ادوارد جوان حافظه خارقالعادهای داشت و تمام مذاکراتی که با اشخاص مختلف در طول سفر یکسالهاش به ایران انجام داده بود در حافظه خود داشت و از این میان آنچه به نظرش شیرین و دلپسند و سودمند بود در سفرنامه خود مطرح کرد و تا آخر عمر از خاطرات و ماجراهای زندگیش در ایران تعریف میکرد.
او بلافاصله بعد از مراجعت به انگلستان در دانشگاه کمبریج به تدریس زبان فارسی مشغول شد و در سال ۱۸۹۳ نخستین کتاب خود را منتشر کرد. این کتاب که شرح اقامت او در ایران و معاشرت و آمیزش با طبقات و اصناف مختلف مردم ایران بود به نام «یک سال در میان ایرانیان» خوانده شده، بیشک این کتاب در باب ایران و ایرانیان یکی از بهترینها است.
پس از سفر به ایران چند سال به تحصیل و تتبع فرقههای مذهبی ایران پرداخت و گذشته از تمام مقالات و کتبی که در موضوعات ادبی و تاریخی و سیاسی ایران نوشت چندین کتاب و مقاله در مورد مذاهب اسماعیلیه، حروفیه و شیخیه و بابیه منتشر کرد.
براون به موضوعات دینی و اجتماعی و جریانهای فکری و اعتقادی توجه خاص داشت، و از همان آغاز مطالعات ایرانی و اسلامی خود، چندین مقاله درباره باطنیه، حروفیه و شیخیه در جراید علمی اروپا منتشر ساخت. از اواسط قرن نوزدهم درگیری فرقههای بابیه و بهائیه و ازلیّه با یکدیگر از یک سو با حکومت مرکزی و مراجع دینی و اکثریت جامعه از سوی دیگر، به صورت جریانی گسترده و پرآشوب درآمده و فضای فکری و سیاسی ایران را فراگرفته بود.
او متجاوز از ۶۰ کتاب و مقاله به زبان انگلیسی نوشته است و غالب آنها در باب ایران و مربوط به ایرانیان است. از جمله مهمترین آثار او عبارت است از:
تاریخ ادبی ایران، جلد اول: از قدیمترین روزگار تا زمان فردوسی
تاریخ ادبی ایران، جلد دوم، نیمه نخست: از فردوسی تا سعدی
تاریخ ادبی ایران، جلد دوم، نیمه دوم: از فردوسی تا عدی
تاریخ ادبی ایران، جلد سوم، از سعدی تا جامی
تاریخ ادبی ایران، جلد چهارم، از صفویه تا مشروطیت
تاریخ مشروطیت ایران
تصحیح تذکرهالشعراء دولتشاه سمرقندی
تصحیح لبابالالباب عوفی (با همکاری محمد قزوینی)، دو جلد
ترجمه خلاصه تاریخ طبرستان ابن اسفندیار
ترجمه تاریخ گزیده حمدالله مستوفی، دو جلد
ترجمه چهار مقاله نظامی عروضی
تاریخ طب اسلامی
یک سال در میان ایرانیان (سفرنامه)
ادوارد براون بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۲ میلادی از عالم ادبیات بـه دنیای سیاست روی آورد که آن داستان انقلاب مـشروطیت ایران و خروش مردم این سرزمین برای حفظ حقوق و دفاع از استقلال و آزادی سرزمینشان بود. ادوارد براون در این زمان با قـلم و تـألیفات و حـتی توان و مال خود در پیشبرد هدف مهینپرستان و آزادیـخواهان ایـران اهتمام تمام کرد.
ادوارد براون در ۱۹۰۳ میلادی به عضویت فرهنگستان بریتانیا و در ۱۹۱۱ به عضویت کالج سلطنتی پزشکی پذیرفته و در ۱۹۲۲ به نیابت ریاست انجمن سلطنتی آسیایی منصوب شد. در سر سال شصتم عمر او جمعی از مردان سیاسی و علمی و ادبی ایران که غالب آنها را بروان حتی نمیشناخت به او تبریک نامهای نوشتند و هدایای چندی برایش فرستادند و در پایان این سال دوستانش در اروپا جشنی گرفتند و کتابی محتوی مقالات متعدد به قلم گروهی از شرقشناسان در مسائل مربوط به ادبیات مشرق زمین تهیه کردند که به فارسی به نام «عجبنامه» خوانده شده است و لفظ «عجب» نقل تلفظی سه حرف E.G.B است که حروف ابتدای سه اسم او یعنی Edward Granville Browne است.
کتابهای او به کتابخانه دانشگاه کمبریج منتقل شد. مجسمهای از او در ۱۳۱۷ در کتابخانه دانشسرای عالی تهران نصب و یکی از خیابانهای نزدیک دانشگاه تهران در ۱۳۳۴ش به نام او نامگذاری شد. شرح احوال ادوارد براون را ادوارد دنیسن راس در مقدمهای بر طبعهای اخیر کتاب یک سال در میان ایرانیان، نیکلسون در مقدمه فهرست نسخههای خطی متعلق به ادوارد براون و آربری در «مقالات خاورشناسی» نوشتهاند.
وی در نوامبر ۱۹۲۴ بروان ناگهان دچار بیماری قلبی شد و بیماری چنان سخت بود که او را به کلی از کار انداخت. مدت ۸ ماه همسرش به قدری از او مراقبت کرد که خود نیز بیمار شد و هنوز بروان بهبود نیافته بود که همسرش وفات یافت. مرگ او به اندازهای به حال و فکر و مزاج بروان خلل وارد کرد که دیگر کمر راست نکرد و هفت ماه پس از فوت زنش در پنجم ژانویه ۱۹۲۶ در سن ۶۴ سالگی در گذشت.
وی درباره تبریز می نویسد:
«اول ماه نوامبر بود، مدت ۱۰ ساعت متوالی راهپیمایی کردیم تا به تبریز حاکمنشین آذربایجان و یکی از بزرگترین شهرهای ایران و شاید بزرگتر از همه و مقر ولیعهد رسیدیم.
متأسفانه مسجد کبود رو به ویرانی است، لیکن کتیبهها و کاشیکاری آن زیبایی خود را حفظ کرده است و اما ارک ـ که میگویند بدواً مسجد بوده ـ عبارت از محوطه چهار گوشی است که از چهار طرف دیوار و فقط یک مدخل دارد و به نظر میرسد که به وسیله پلهکان میتوان به آن صعود کرد.
وقتی ما به قله برج رسیدیم زیر پای خود منظره تماشایی و باشکوهی دیدیم زیرا از آنجا وسعت شهر تبریز که مثل یک نقشه به نظر میرسید بهتر نمایان بود و در روزگار قدیم محکومین برای اعدام از بالای آن برج به پایین یعنی خندقی که پای برج و اطراف ارک است میانداختند.»