نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی.
خانه » مشاهیر و مفاخر » علما و فضلا » دو روایت از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
7229 بازدید

دو روایت از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

پاسخ استاد وقتی شاگردش به ثروتمندان توهین کرد

ملکی تبریزی

دو روایت از شیوه رفتاری آخوند ملا حسینقلی همدانی با شاگردش میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در سالروز درگذشت میرزا جواد آقا، از علمای معاصر فقه، اصول، اخلاق، حکمت و عرفان اسلامی

۱)

میرزا جواد آقای تبریزی از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز از خانواده ملک‌التجار و از تاجران متمکن بود. نقل است روزهای اول که برای تحصیل وارد نجف شده بود با این‌که طلبه بود به عادت قبل به شیوه اعیان و اشراف حرکت می‌کرد و لباس های فاخر می پوشید و هر جا می رفت نوکری داشت که به همراه می برد.

میرزا جواد اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از مدتی توفیق شرف یابی به جلسات درس استاد علم اخلاق و معرفت، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی را پیدا کرد.

روز اولی که حاج میرزا جواد آقا، به شکل یک طلبه اعیان و اشراف به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی‌که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن‌ جا صدا می‌زند که همان‌جا (یعنی همان دم در، روی کفش‌ها) بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا می‌نشیند. البته به او بر می‌خورد و احساس اهانت می‌کند، اما تحمل این تربیت و ریاضت الهی او را پیش می‌برد.

یک روز بعد از تمام شدن مجلس، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جواد آقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور!

جواد آقا بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما از آنجا که اعیان‌زاده بود نمی خواست جلوی جمعیت، با آن لباس‌های فاخر این کار بکند. قلیان را می‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور.

او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید: خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این‌که بدهی نوکرت درست کند!

این شکستن منیت و خودبزرگ‌بینی او را وارد مسیری می‌کند که به مدارج کمال و مقامات عرفانی می‌رساند.

 

۲)

حاج میرزا جواد آقا بعد از دو سال که شاگردی آخوند ملا حسینقلی همدانی را کرده بود، خدمت استادش عرض می کند: من در سیر خود به جایی نرسیدم.

آقا در جواب از اسم و رسمش سؤال می کند و او تعجب کرده می گوید: مرا نمی شناسید؟ من جواد ملکی تبریزی هستم!

ایشان می گویند: شما با فلان ملکی ها بستگی دارید؟

میرزا جواد آقا چون آنها را خوب و شایسته نمی دانست، از آنها و ثروتشان انتقاد می کند.

مرحوم آخوند ملاحسینقلی در جواب می گوید: هر وقت توانستی کفش آنها را که بد می دانی جلوی پایشان جفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد.

این حرف بسیار تاثیر می کند و آقا میرزا جواد فردا که به درس می رود خود را در محلی مستقر می کند که پایین تر از بقیه شاگردان بنشیند و در روزهای بعد طلبه هایی که از فامیل ملک التجار در نجف بود و ایشان آنها را خوب نمی دانسته مورد محبت خود قرار می دهد تا جایی که کفششان را پیش پایشان جفت می کند. بعد از مدتی این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند می رسد و رفع کدورت از بابت حرف های میرزا جواد آقا می شود.

مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی

ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه