مسافرت سعدی شیرازی به تبریز
محمد طاهری خسروشاهی
سعدی (علیه الرحمه) در حکایت هجدهم از باب چهارم بوستان،داستانی درباره فتوّت و جوانمردی یکی از عرفا و مشایخ تبریز سروده است که با این بیت آغاز میشود:
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شب خیز بود
درباره اینکه «عزیز» مورد اشاره سعدی در این حکایت، کدام یک از عارفان و مشایخ تبریز میباشد، نگارنده، مقاله مفصّلی دارد که انشاا… به زودی در یکی از منشورات علمی کشور، چاپ خواهد شد. یکی از موضوعات فرعی در حاشیه این بحث،که میخواهم در این یادداشت درباره آن صحبت کنم، این است که منبع سعدی در بیان این حکایت چه بوده است؟! به عبارتی،سعدی این داستان را از که و کجا و چه زمانی شنیده است؟!
شواهد و قرائن نشان میدهد که سعدی ظاهراً دربازگشت از سفر مکّه، بر تبریز آمده و این حکایت را در تبریز از زبان «کسی از مردم» شنیده است. منتها مجهولات ما، در باب سفرهای سعدی، زیاد است. درست معلوم نیست که این سفر چه زمان رخ داده و سعدی در چه سن و سالی شروع به مسافرت کرده است. تنها قرینه در این میان، سخنی است که خود سعدی پس از بازگشت به شیراز، به عنوان حجّت یا بهانهای برای گریز خود از شیراز، ایراد میکند و میگوید:
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی
شدم در سفر، روزگاری درنگی
برون رفتم از تنگ تُرکان چو دیدم
جهان در هم افتاده چون موی زنگی
«تنها در سال آخر حکومت تُکلمه و دو سال اول حکومت سعد بن زنگی (یعنی سالهای ۵۹۰ تا ۵۹۲ قمری) است که این هر دو اتفاق، یعنی قحطی و تنگی معیشت و درهم افتادن تُرکان، بر سر تصرّف شیراز به وقوع پیوسته است. در هیچ زمان دیگر از حکومت اتابکان فارس، نه آنچنان قتل و کشتارها روی داده و نه آن چنان قحط سالی پیش آمده است، آن هم هر دو با هم؛ تا جایی که حمدا… مستوفی در تاریخ گزیده مینویسد:
«در آن سال، در مملکت فارس قحط به قدری بود که هرچیز که دندان بر آن کارکردی، تمامی بخوردند و اگر زور یکی بر یکی فزون بودی و فرصت یافتی، او را بکشتی و بخوردی» همچنان معلوم نیست که سعدی از چه راه و چگونه از بغداد سر به درآورده و درس و بحث در نظامیّه را چه زمان شروع کرده و کی و از کجا، با پای پیاده، سفرهای دراز و دائم خود را آغاز نموده است. تنها چیزی که از این دوران حیات سعدی، معلوم و مسلّم است، بازگشت او به شیراز در سال ۶۵۵ قمری و به هدیه آوردن بوستان برای مردم خاکی نهادِ شیراز است. سند این تاریخ بازگشت هم، در بوستان است و دیگران آن را به اقتباس از بوستان تکرار کردهاند». (نوروزی، ۱۳۹۱: ۵۱).
برمبنای تقریرات ثلاثه در کلیّات سعدی، او پس از «زیارت کعبه»، به قصد ملاقات با اباقاخان، فرزند هلاکوخان مغول، به «دارالملک تبریز» آمده است. (کلیّات سعدی: ۱۳۸۶: ۸۴۴).شیخ اجل در این سفر، با خواجه شمسالدّین محمّدجوینی، وزیر نامدار ایلخانان و برادرش خواجه عطاملک جوینی، مؤلّف تاریخ جهانگشا، دیدار کرده است.
«چنانکه از تقریرات ثلاثه شیخ برمیآید، خواجه شمسالدّین، توجّهی خاص به شیخ سعدی داشته است. کیفیت ملاقات سعدی با این دو برادر که در حضور اباقاخان اتفاق افتاده، گویای مودّت میان شیخ و جوینیان است» (عیوضی، ۱۳۷۵: ۲۰۸).
شاید توان گفت که به مناسبت وجود رابطه میان شیخ و خاندان جوینی در تبریز، آثار سعدی، زودتر از دیگر نواحی ایران، در آذربایجان انتشار مییافت و مورد بررسی اهل ذوق قرار میگرفت. برای اثبات این ادّعا، میتوان به مراودات ادبی و استقبالهای شعری میان سعدی شیرازی و همام تبریزی اشاره کرد.
اگر مسافرت سعدی به تبریز درست باشد، چون در زمان حکومت اباقاخان مغول بوده، بنابراین، باید پس از سال ۶۶۳ – سال جلوس اباقا بر مسند ایلخانی – اتفاق افتاده باشد.
این توضیحات در خصوص مسافرت سعدی به تبریز، در حالی است که،یگانه سند درباره آن، تقریر دوّم از تقریرات ثلاثه سعدی است که برخی از اعاظم محقّقان و پژوهشگران سَلَف، در انتساب آن به شیخ، تردید دارند.
نظر به اهمیت مطالب علّامه فقید، محمّد قزوینی (رحمها… علیه) درخصوص مسافرت سعدی به تبریز، عین مندرجات ایشان به نقل از مقدمه تاریخ جهانگشا درج میشود:
«حکایت شیخ سعدی با شمسالدّین و علاءالدّین صاحب دیوان، در دیباچهای که علیّبناحمدبنابیبکر نامی، در سنه ۷۳۴ به کلیّات شیخسعدی الحاق نموده است و در مقدّمه جمیع نسخ کلیّات شیخ مسطور است، دو حکایت راجع به روابط بین شیخ سعدی با علاءالدّین عطاملک و برادرش شمسالدّین جوینی مندرج است که خلاصه آن دو را در کمال اختصار مناسب دیدیم در اینجا نقل نمائیم: … و خلاصه حکایت دوّم آنکه وقتی شیخ سعدی در مراجعت از حجّ به تبریز رفت و خواست تا دو برادر شمسالدّین و علاءالدّین را ببیند که حقوق بسیار در میان ایشان ثابت بود. اتّفاقاً روزی در عرض راه، به موکب اباقاخان برخورد. شمسالدّین و علاءالدّین چون وی را از دور بدیدند، فیالحال از اسب پیاده شدند و زمین ببوسیدند و بوسه بر دست و پای شیخ نهادند و از دیدار وی تلطّف و خرّمیها نمودند. اباقاخان از این وضع رفتار ایشان نسبت بدان مرد غریب تعجّب نمود.
از ایشان پرسید این مرد کیست؟ گفتند این شیخ سعدی شیرازی است که در سخن به جهان مشهور است. اباقاخان شیخ را به حضور خود طلبید و وی را گفت مرا پندی ده. سعدی گفت: از دنیا به آخرت چیزی نتوان برد مگر ثواب و عقاب. اکنون تو مخیّری. اباقاخان گفت این معنی به شعر تقریر کن. شیخ در حال گفت:
شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگرنه راعی خلق است، زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیه مسلمانیست
اباقاخان بگریست و چند نوبت پرسید که راعیم یا نه؟! و هر نوبت شیخ جواب میداد که «اگر راعیی بیت اوّل تو را کفایت و الّا بیت آخر». و به عقیده این ضعیف، آثار وَضْع کلّاً او بعضاً بر وجنات احوال این حکایت لایح است و در هر صورت خالی از مبالغه و اغراق نیست و مخصوصاً از اسب پیاده شدن صاحب دیوان و برادرش در حضور اباقاخان و سر در قدم شیخ مالیدن و بوسه بر دست و پای وی دادن تا اندازهای منافات دارد با لهجه سؤال و تقاضائی که غالباً سعدی در قصاید خود در مدح این دو برادر به کار میبرد. مثلاً این بیت در خطاب به علاءالدّین:
تو کوه جودی و من در میان ورطه فقر
مگر به شرطه اقبالت اوفتم به کران
و این ابیات در خطاب به همو:
علیالخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت
حقیقت است که ذکرش معالزّمان ماند
تو نیز غایت امکان او دریغ مدار
که آن نماند و این ذکر، جاودان ماند
و این بیت در خطاب به شمسالدّین جوینی:
یَقینُ قَلْبِی اَنِّی اَنَالُ مِنْکَ غِنیً
وَ لَا یَزَالُ یَقینِی مِنَ الْهَوَانِ یَقِینِ
و نحو ذلک، و همچنین در خطاب به اباقاخان پادشاه مغول بتپرست گفتن که:
وگرنه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیه مسلمانیست
به غایت مستبعد است وا… اعلم بحقیقـﺔ الحال.» (قزوینی،۱۳۸۲، ج ۱: مقدمه: ۸۸).
استاد فقید، مرحوم دکتر رشید عیوضی(رحمه ا… علیه) در مقاله مهم تاثّرات همام تبریزی از سعدی شیرازی، تردید مرحوم علّامه قزوینی را نپذیرفته است:
«اگرچه مرحوم قزوینی، در صحّت برخی از مطالب تقریرات ثلاثه، با ملاحظه لحن سعدی در مدایح خود، تردید کرده و شایبهای از وضع در آن دیده است، ولی با توجه به اینکه، این هر دو برادر، خود اهل ذوق و قلم بودهاند، پذیرفتن توجه فوقالعاده جوینیان به سعدی، چندان دشوار نخواهد بود ولو آنکه آن داستان مبالغهآمیز بیان شده باشد» (عیوضی، ۱۳۷۵: ۲۰۹).
البته مورّخ و ایران شناس فقید، یان ریپکا، نیز در خصوص مسافرت سعدی به تبریز تردید کرده است.
«ملاقات سعدی را در تبریز، با دو تن از افراد خاندان جوینی؛ عطاملک مؤلّف تاریخ جهانگشا و برادرش شمسالدّین صاحب دیوان و همچنین با ایلخان اباقا، مشکل میتوان مطابق واقع دانست؛ زیرا منشاء این خبر، رسالهای است که در اصالتش سخت تردید است».(ریپکا، ۱۳۸۱: ۳۵۲).
به نظر ما، در این میان، روایتهای افسانهای و برساخته، درباره سفر احتمالی سعدی به تبریز هم، بر دامنه این تردیدها، افزوده است.
«زمانی که شیخ سعدی وارد تبریز شد، خواست که همامالدّین را ملاقات نماید. احوالپرسید. در حمامش نشان دادند. شیخ به حمّام رفته در کنار همامالدّین نشست. مولانا همامالدّین، پسری داشت که در وجاهت، پنجه بر آفتاب میزد، لهذا از غایت غیرت، او را از خلق مستور میداشت و آن روز با خود به حمّام برده بود. چون شیخ در کنار وی نشست، همامالدّین، پسر را در پشت پنهان کرده رو به سعدی نمود و از وی پرسید که کجائی هستی؟ فرمودند اهل شیرازم… همام دوباره پرسید که آیا در شیراز اشعار همام را میخوانند یا نه؟ شیخ فرمود: چرا، میخوانند. همامالدّین گفت: از اشعار او هیچ در یاد داری؟ سعدی فرمود: این شعر همام در شیراز مشهور است:
در میان من و محبوب حجاب است همام
وقت آن است که آن هم ز میان برخیزد
همامالدّین فهمید که او شیخ مصلحالدّین سعدی است. مصافحه کرده، شیخ را به خانه برده پسر را به وی سپرد که تربیت نماید.» (محمّد تبریزی: ۲۳۱:۱۳۸۸).
این حکایت، با اختلافاتی اندک در جزئیات و برساختههایی افزونتر، در تذکره دولتشاه سمرقندی، آتشکده آذر، تذکره روز روشن و حبیبالسیر نیز آمده است. (نک: ضیاءالدّین سجّادی،۳۴۹:۱۳۷۵).
شاید بر مبنای همین تردیدها است که برخی از محققّان سلف، سفر دوّمی نیز برای سعدی در نظر گرفتهاند که شیخ اجل، پس از بازگشت از سفر معروف و دور و دراز خود به شیراز و توطّنی دوباره در شهر خود، مجدّدا راه سفر در پیش گرفته، در طیّ آن به تبریز آمده و سپس به عزم دیدار با مولوی، از راه تبریز، عازم قونیه در آسیای صغیر(ترکیه امروزی) شده است. البته ظاهرا این سفر دوّم، با شواهد و قرائن، سازگاری ندارد و هیچ بعید نیست که ملاقات سعدی با مولوی، در همان سفر اوّل شیخ و بازگشت از حجّ، صورت گرفته باشد.
خوب است نظر دکتر عبدالحسین زرّین کوب (رحمها… علیه) را نیزدر این باره بخوانیم:
«از قصه آشنایی مولوی با خواجه همام تبریزی، شاعر و کاتب معاصرش که گویند معاشر یا معارض سعدی هم بود و بنابر روایات، از تبریز به دیدار مولانا به قونیه آمد و از جانب ایلخانان در آن ولایت مأموریت هم داشت، در کلام خود مولانا نشانی نیست و به صحّت اصل روایت هم اعتماد نمیتوان کرد. در باب مسافرت سعدی به روم و دیدار با مولانا هم هنوز جای تردید هست و اگر این مسافرت و دیدار روی داده باشد، بدون شک به سالهای آرامش و سکون دوران نظم و املای مثنوی مربوط نیست. باید مربوط به سالهای آشفتگی وی در دوران غیبت نهایی و بیفرجام شمس یا عهد صحبت شیخ صلاحالدّین مربوط باشد. به هر حال بر فرض صحّت روایات، سعدی که بر وفق بعضی اشارات به روم آمد، میبایست در سالهایی که هنوز از شام به شیراز نیامده بود (ح ۶۵۴)، از همان شام، به آوازه شهرت مولانا به دیدار وی عزیمت روم کرده باشد. اگر چند سالی بعد، از راه تبریز، آهنگ دیار روم کرده باشد، باید مقارن با سالهایی باشد که در بازگشت، چنانکه مشهور است، با اباقاخان مغول و دو وزیر او شمسالدّین و علاءالدّین جوینی دیدار کرده باشد. اشکالی که در این باب هست، آن است که احتمال مسافرت مجدّد سعدی بعد از بازگشت وی به شیراز، چندان قابل قبول به نظر نمیآید. اشارتی که خود شیخ در بوستان، به یک مسافرت روم و برای دیدار یک مرد پاکیزه بوم در آن دیار دارد، ممکن است به همین مسافرت احتمالی او به قونیه و دیدارش با مولانا باشد.» (زرینکوب، ۱۳۷۵: ۳۳۰).
البته ظاهراً استاد زرّین کوب، پیش از این نوشتار، معتقد به سفر دوّم برای سعدی بوده است که شیخ اجل، در طیّ این مسافرت، به تبریز آمده است.
«بعد از بازگشت به شیراز، از اندیشه سفر غافل نماند. باز آهنگ سفر کرد، باز حج به جا آورد و این بار در تبریز، صاحب دیوان جوینی و برادرش عطاملک را نیز که ظاهراً با وی دوستان قدیم بودند، دیدار کرد.» (همو، ۱۳۷۹: ۶۲).
گویا استاد محیط طباطبایی (رحمها… علیه) نیز معتقد به سفر دوّم سعدی بوده است.
«سعدی پس از چهل سال سیر و سیاحت، به شیراز بازگشت و از آنجا سفر کوتاهی به اصفهان رفت و باز آمد. در سال ۶۵۶، هنگام محاصره بغداد هم از شیراز به جزیره عبّادات سفر میکرد و در آنجا از سرنوشت نامطلوب خلیفه و بغداد باخبر گشت و با تأثّر فراوان به شیراز آمد و دو قصیده فارسی و عربی در بیان مراتب تأثّر و تأسّف خود سرود. در فاصله سالهای ۶۶۲ و ۶۸۰ به نیّت حجّ سفری کرد و در تبریز با برادران جوینی وزیر و همام شاعر دیدار کرد و چون به شیراز باز آمد، رحل اقامت دایمی فرو افکند و تا پایان عمر در زاویه محل توقّف به سر میبرد تا آنکه جان به جان آفرین سپرد و در همان زاویه به خاک سپرده شد.» (محیط طباطبایی، ج ۳، ۱۳۷۷: ۱۸۸).
بهتر است سخن در این وادی را، با روایتی جامع از استاد بدیع الزّمان فروزانفر (رحمها… علیه) به پایان بریم. بر حسب نظر آن فقید مفضال و بر مبنای روایت افلاکی در مناقبالعارفین، درخصوص ملاقات سعدی و مولانا در قونیه؛ «باید تصوّر کرد که سعدی پس از بازگشت از سفرهای خود و توطّن در شیراز، بار دیگر مسافرتی کرده و این سخن اگرچه از روی اقوال گذشتگان در باب ملاقات او با اباقاخان و همامالدّین شاعر معروف در تبریز به دست میآید و از این دو بیت سعدی:
دلم از خطّه شیراز به کلّی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
نیز مستفاد است که او از احوال ملک فارس پس از انقراض اتابکان دلخوش نبوده و عزم سفری داشته است. لیکن قطعی نبودن آن اسناد، که متضمّن ملاقات او با همام و اباقاخان است و مدایحی که در حق انکیانو و سوغونجاق نویان شحنگان مغول در پارس دارد که مؤیّد اقامت او در شیراز میباشد، داستان سفر دوّم سعدی را متزلزل میسازد. و این همه اشکال از آنجا ناشی است که برای مسافرت دوّمین سعدی، اسناد قوی در دست نیست و در این دو روایت، ذکر شاعری و به سماع نشستن مولانا به میان آمده که به موجب آن باید ملاقات او با سعدی پس از سنه ۶۴۲ یعنی اوّلین تاریخ توجّه مولانا به سماع و شعر به وقوع پیوسته باشد. با آن همه اگرچه سال ملاقات مولانا و سعدی به تحقیق معلوم نیست و گفتار افلاکی هم خالی از اشکال نمیباشد، نظر به توافق روایت او با گفته مؤلّف عجایبالبلدان که بالقطع والیقین مأخذ و سند دیگری جز مناقب افلاکی در دست داشته، در ملاقات این دو بزرگ به آسانی تردید نتوان کرد.» (فروزانفر، ۱۳۷۶: ۱۳۲).
بنابراین شاید بتوان مدّعی شد که سعدی،حکایت بوستان درباره یکی از مشایخ تبریز را در بازگشت از سفر مکّه و گویا در «صحبت یکی از عزیزان» در تبریز شنیده است. (وا… اعلم بالصواب).
«در وقت مراجعت از زیارت کعبه، چون به دارالمک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم، به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان ازجمله فرایض بود، مشرّف شدم.» (کلیات،۱۳۸۶: ۸۴۴).