پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم (خداوند)
خانه » فرهنگ » آثار پژوهشی » خاطراتی از آیت الله سید اسدالله مدنی
2724 بازدید

خاطراتی از آیت الله سید اسدالله مدنی

خاطراتی از آیت الله سید اسدالله مدنی

در پانزدهمین سالگرد شهادت آن عارف الهی

علی اصغر شعردوست

 

اینک پانزده سال از غروب آن مهر تابان می گذرد و هنوز داغ و رنجش نبودش قلبهایمان را می فشارد. سالهاست که چشمانمان در فاجعه فقدان آن نفس مطمئنه مبهوت ‏و نگرانند.

عاشق دلسوخته ای که تا بود، سوخت و گرمی و نور افشاند. عارف پاکباخته ای که تا نفس برمی آید تسبیح رب گفت، حماسه مقاومتی که تا ماند مبارزه کرده اسوۀ تلاشی که تا جان داشت کوشید. الگوی ایثاری که هرچه داشت بخشید، سر عجیبی که جلوه ای از جمال کبریائی بود، او اسد الله شهید محراب، مدنی مدینه ایمان و جهاد، استوانه بلند تقوا و فضیلت بود که تا بود برای خدا بود و هم از این رو طراوت سخنش بذر صفا می افشاند.

‏گرامی باد یاد شهید مدنی، یاد بزرگوار انسانی که حق عالم ربانی را ادا کرد، سالیان دراز تبعید، مدتهای مدید مبارزه با طاغوت، آزار خود فروختگان و تعقیبها و اذیتهای دژخیمان، حقیرتر از آن بودند که روح والا و عظیمش را به تسلیم  وا دارند، و غرور پیروزی و عشق به مقام، کوچکتر از آنکه عظمت روح بلندش را در جاذبه های خود بیالایند، سیمای نورانی او گواه صادقی بر سر درونش بود، ندای دلنشین دعوت به تقوایش نوازشگر گوشها و قلبها بود، و سرشک جاری از چشمان مملو از عشق به دیدار ‏محبوبش یادآور خوف از مقام ربوبی، او تندیس فضیلت و تقوا، متهور و شجاع و نمونه عینی روحانی آگاه شیعه بود.

مدنی

در پانزدهمین سالگرد شهادت آیت الله مدنی بخشی از خاطرات آن عالم را به نقل از دوستان، شاگردان و نزدیکان شهید مرور می کنیم:

داماد شهید مدنی نقل می کند:

در سال ۱۳۵۴‏ و در آن شدت خفتان و اختناق طاغوت در همان روستا نشسته بودند، عده ای از طلاب و فضلای قم و نجف و عده ای از دانشجویان از تهران همراه یکی دو نفر دکتر و مهندس آمده بودند: مسائل سیاسی آن روز مطرح بود.

بعد صحبت از مرجعیت و زعامت پیش آمد شهید عالیقدر ما بعد از آنکه بین مرجع تقلید و رهبر فرقهائی گذاشتند و مثالهائی زدند که ممکن است مراجع متعدد باشند ولی رهبر حتما باید یک نفر باشد.

بعد اشاره‌هایی به ویژگیهای حضرت امام خمینی (مدظله العالی) و برجستگیهای علمی و مبارزاتی معظم له کردند و در آخر با اشاره به فضلا و طلابی که در باغ حضور داشتند اشاره کرده فرمودند:

آقایان و کسانیکه مرا می شناسند می دانند برای مثل من باصطلاح کسرشان است که از شخصی دیگری غیر از خودش ترویج کند قاعدتاً من باید از خودم بگویم ولی چه کنم که دین به من می گوید باید امروز خودت را فراموش کنی و باید خود را زیرپای این مرد (امام خمینی) بگذاری تا ایشان بالاتر بیایند و بیشتر مطرح شوند و باید به دنبال ایشان حرکت کنی.

***

در دوران امامت جمعه تبریز در یکی از روزهای زمستان که چاه منزل مسکونی شان پر شده، تانکری جهت تخلیۀ آن آمده بود، در همین اثنا چند نفر جوان که از آن کوچه می گذشتند گفتند:

بلی تانکر منزل حاج آقا پر می شود تا از لحاظ سوخت به ایشان بد نگذرد، اتفاقاً حاج آقا این حرفها را شنیده بی آنکه مستقیماً پاسخ بدهند آن جوانها را جهت صرف چای به منزل دعوت فرمودند:

آنها که در محذور مانده بودند به خانه آمدند و دیدندکه آن خانه اساساً شوفاژ ندارد و حاج آقا بی آنکه حرفی بزنند فرمودند:

گاهی به منزل ما بیائید.

***

یکی از بستگان شهید مدنی نقل کرده که یک شب فکرکردم که بروم و ببینم ایشان در نماز شبهایشان چه می گویند و از خدا چه می خواهند.

دیدم انگار که یک کسی جلویش هست، یک دامنی را گرفته و از خود بی خود شده است و با ناله و استغاثه می گوید:

خدایا از تو همه چیز خواستم، دو چیزش را دادی امّا سومی را هنوز نداده ای، چرا خدایا؟ پس کی؟ من نفهمیدم که چه می خواهند که این قدر اسرار دارند یکباره در بین مناجات فریاد زدند: خدا یا پس کو شهادت؟

***

ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه