تبریز و خاطره ها / حمید وارسته ـ قسمت دوم
تبریز و خاطره ها / قسمت دوم
***
خاطرات زنده یاد دکتر حمید وارسته (شهردار دهه های ۴۰ و ۵۰ تبریز)
پارک شاهگلی:
اجازه فرمائید نام این پارک را به همان نامی که داشت معرفی نمایم. کلمه شاه که عیبی ندارد و اگر این کلمه را اغلب سلاطین ایران غصب کرده بودند دلیل براین نمیشود که چنین کلمه زیبائی از فرهنگ ما حذف گردد، کما اینکه شاهنامه را هنوز حفظ کردهایم.
تپههای شاهگلی، اراضی لمیزرع و مواتی بیش نبود (اگرچه چند نفر از اهالی شرّ و بیانصاف قریه شاهگلی مدعی مالکیت آنها بودند) پارک شاهگلی که اینک تفرجگاه مردم تبریز و مهمانان تبریز است در آنجا احداث گردید و خدا را شکر که این کار نصیب دوره خدمت این جانب گردید.
ساختمان دو طبقه در وسط شاهگلی:
این ساختمان در شرایطی احداث گردید که شهرداری آهی در بساط نداشت. خداوند پدر آن پیمانکار همشهری لوطی مسلکی را که در قبال سفتههای وعدهدار، این ساختمان باعظمت را برای ما به وجود آورد بیامرزد.
عکسی از ساختمان خراب شده در زمان قبل از من، و همچنین آگهی مناقصه ساختمان دو طبقه شاهگلی را ملاحظه میفرمائید.
مهندس سیحون را، که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش، که از مهندسین معمار مشهور و معروف ایران بود به تبریز دعوت کردیم. آمد و از روی عکسی که از ساختمان سابق داشتیم نقشه ساختمانی دو طبقه را برای ما تهیه فرمود.
وزارت اطلاعات و جهانگردی چون هیچ کار عمدهای برای تبریز نکرده بود در یکی از مهمانیها که در همین ساختمان داده شده بود ادعا کرده بود که این ساختمان را وزارت اطلاعات و جهانگردی ساخته است. یادم نمیرود در همان میهمانی، زمانی که مهمانان عازم ترک مجلس بودند دم درب ایستادم و هر کس که داشت خارج میشد میگفتم به خدا این ساختمان را شهرداری بدبخت تبریز ساخته است و از فردا یک پلاک رسمی هم که در آن تاریخچه احداث بنا وسیله شهرداری تبریز قید گردیده بود نصب مدخل ساختمان گردید تا دروغگوی دروغپرداز اطلاعات و جهانگردی را رسوا کرده باشم.
این ساختمان در جریان انقلاب اسلامی ایران به آتش کشیده شد. مستخرجه شرحی را که به کیهان دادم ملاحظه میفرمائید.
چاههای عمیق برای فضای سبز شهر:
در نوبت اول خدمت شهرداری سه حلقه چاه و در نوبت دوم پانزده حلقه چاه عمیق در نقاط مختلف شهر و منطقه شاهگلی احداث گردید که ۱۵ فقره در نوبت دوم شهرداری را نام میبرم:
-سه حلقه چاههای عمیق در قریه شاهگلی و پینهشلوار برای مشروب کردن پارک شاهگلی هر کدام با ۴۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در محوطه استخر شاه (ضلع شرقی استخر)- چاه عمیق در پل آبرسانی (خیابان خواجه رشید) با ۵۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق جنب پل خیابان منصور با ۱۴۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در بلوار خیابان جمهوری اسلامی (تقاطع شریعتی با جمهوری اسلامی) با ۱۱۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در خیابان طالقانی، جنب ارک با ۱۴۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در خیابان ارتش جنوبی با ۳۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در بلوار دیزلآباد با ۱۴۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در بلوار جاده فرودگاه با ۱۲۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در تقاطع راسته کوچه- چایکنار با ۷۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در محوطه آتشنشانی با ۷۰ متر مکعب آبدهی در ساعت- چاه عمیق در بلوار کمربندی (۱۴۰۰ متری میدان کلکتهچی به طرف جنوب شرق). گزارش آبدهی آن به من نرسیده بود- چاه عمیق جنب قبرستان قله. گزارش آبدهی به من نرسیده بود. مستخرجه نمونهای از پروانه حفر چاه را ملاحظه میفرمایید.
از این چاههای عمیق باز هم میتوان زد. در عین حال اینها با سیلی سرخ کردن صورت بود. من امروزها نحوه کار شهردار تهران را که تماشا میکنم و خواهی نخواهی با کار خود در آن زمان مقایسه میکنم، میبینم ما واقعا ادای شهردار بودن را درمیآوریم و شهردار نبودیم. این همه پول که در تهران فقط برای گلکاری خرج میشود بیتردید از کل بودجه چند ساله تبریز در آن زمان بیشتر است. البته از شهردار تهران قصد بدگویی ندارم؛ حتی خدا عمر بدهد هم به او میگویم. مرد زحمتکش و باذوق و با هدفی است و اما در هر حال پول در اختیار دارد. ما نداشتیم. ما با سیلی صورت خود را سرخ نگه میداشتیم، والا رنگ واقعی صورتمان از آدم پاسبان دیده هم، که مثلی است معروف، زردتر بود.
لولهکشی برای آب خام:
در طول سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ جمعا ۱۲ هزار متر لوله گالوانیزه برای جاری ساختن آب چاهها در سطح شهر در زیرزمین خیابانهای شهر گسترده شده است.
محلهایی که لولهکشی شده است:
۱-تپه زیبای شاهگلی
۲-سرتاسر جاده شاهگلی
۳-سرتاسر بلوار دانشگاه
۴-انتهای خیابان ششگلان
۵-خیابان ارتش شمالی
۶-خیابان شریعتی شمالی
۷-طرفین خیابان امام خمینی از میدان شهرداری تا باغ گلستان
۸-محوطه باغ گلستان
۹-خیابان ارتش جنوبی
۱۰-خیابان طالقانی
۱۱-خیابان خواجه رشید (آبرسانی)
۱۲-خیابان چایکنار (فارابی غربی)
۱۳-خیابان دکتر بهشتی (منصور سابق)
یک نمونه از حاصل کار چاههای آب:
خیابان چایکنار شمالی از پل قاری تا پل منصور که اینک به نام خیابان فارابی غربی معروف است، همه موجودیت سبز و پرطراوتی حاصل آن چاهها و آن لولهکشی آب خام است.
این باقیات صالحات را خدا قبول فرماید و دست همه آنهایی که در این راه زحمت کشیدهاند درد نکند. خداوند اموات همه آنها را رحمت کند. هر وقت این آبها را میبینم و سبزی و طراوت حاصله از آنها را تماشا میکنم بالطبع چهره انسانی و پاک همه آنهایی که در این راه زحمت کشیدهاند در نظرم مجسم میشود. اجر اینها بمراتب از من بیشتر است زیرا نام من لااقل گاهی همراه با این خاطرهها از ذهنها میگذرد ولی نام اینها را فقط خداوند در لوح نام زحمتکشان کل عالم، که در این لوح هیچ کوشش صادقانهای بدون ثبت نمیماند، ثبت فرموده است.
باری، هر چه درخت نارون ۱۲ ساله به بالا در مسیر خیابانهای راهآهن، شمس تبریزی بلوار دانشگاه، جاده شاهگلی و سایر خیابانها ببینید با دعای رحمتی، این بندگان خدا را شاد فرمایید و من میتوانم بعضی از این زحمتکشان را نام ببرم ولی میترسم نام بعضیها را ناگفته و نانوشته گذاشته و آنگاه ظلمی را مرتکب شده باشم.
قنوات شهر:
میگویند تبریز یک وقت در حدود ۲۵۰ قنات داشته است و حتی میگویند نام تبریز نیز که توریس گفته میشد به زبان پهلوی به معنای محل ظهور آبها بوده است. پدران ما میگفتند مظهر چند صد قنات در تبریز بوده است که ظاهرا از سلسله جبال سهند به زیرزمین نفوذ میکرده و در تبریز به سطح زمین میرسیدهاند.
اجازه فرمایید تعداد محدودی از این قنوات را که تا دهه چهل در خدمت باغات شرق و جنوب شهر بودهاند نام ببرم و ای بسا مردان با همتی از فرزندان انقلاب به فکر احیاء آنها بیفتند و غرض از این یادداشتها نیز جلب توجه مسئولین دلسوز شهر است:
۱-قنات میرزا هاشم که مناطق ساریداغ، قله و باغمیشه را آبیاری میکرده است.
۲-قنات مجتهد که مناطق باغمیشه، سیاوان و بارنج را آبیاری میکرده است.
۳-قنات کلانتر که کوی باغمیشه و دروازه تهران و خیابان ششگلان را آبیاری میکرده است.
۴-قنات سیدلر که منطقه مارالان را آبیاری میکرده است.
۵-قنات ملکی که منطقه مارالان را آبیاری میکرده است.
۶-قنات پینه شلوار که جاده شاهگلی را آبیاری میکرده است.
۷-قنات وزیر که باغ حاجی رضا کیانیان در بیلانکوه و قسمتی از بخش یک را آبیاری میکرده است.
۸-قنات بالا چشمه که باغ دکتر طبیبآذر و جاده شاهگلی را آبیاری میکرده است.
۹-قنات اسحقآباد که جاده قدیم ششگلان را آبیاری میکرده است.
۱۰-قنات حاج ابوالقاسم که باغ دکتر امین افشار و قرقرهچی را آبیاری میکرده است.
۱۱-قنات تاجرباشی که دانشگاه تبریز، مارالان را آبیاری میکرده است.
۱۲-قنات شورگل که منطقه مارالان را آبیاری میکرده است.
۱۳-قنات شمسآباد که منطقه بخش ۱ گردکانلو و خیابان آبرسانی را آبیاری میکرده است.
۱۴-قنات علیآباد که منطقه باغمیشه را آبیاری میکرده است.
۱۵-قنات شاهزاده که منطقه باغمیشه را آبیاری میکرده است.
۱۶-قنات امام جمعه که کوی باغمیشه، قله، بیلانکوه و ساری داغ را آبیاری میکرده است.
۱۷-قنات شاه چلبی که کوی ششگلان و بارنج و باغمیشه را آبیاری میکرده است.
۱۸-قنات مهدیآباد که کوی باغمیشه را آبیاری میکرده است.
۱۹-نهر شاهی که جاده شاهگلی را آبیاری میکرده است.
۲۰-قنات شاهگلی که باغات مسیر جاده شاهگلی را آبیاری میکرده است.
اینها قنواتی است که در یک قسمتی از شهر وجود داشته و در نقاط دیگر شهر نیز از این قبیل قنوات زیاد بودهاند. این نهرهای سنتی را میتوان احیا کرد. در آن رژیم برای احیای این نهرها مطلقا رغبتی وجود نداشت.
احیای قنات شاه چلبی:
روحش شادباد اصغرزاده کارمند دایره میاه شهرداری تبریز که در شرایطی که مملکت مطلقا علاقهای به احیا قنوات سنتی شهری نداشت، قنات شاهچلبی را با کوشش شبانهروزی مجددا زنده کرد.
میگویند این قدرت خاص خداوند است که مرده را زنده میکند. میگویم خداوند این قدرت ذاتی و انحصاری خود را بعضا به بندگان خود تفویض میفرماید. مگر به عیسی بن مریم عطا نفرمود؟ اصغرزاده را بنده خالص و صاف و بیریای خود تشخیص داد و قدرت احیای یک قنات مرده را به وی بخشید. این قنات با آبدهی در حدود ۳۰ لیتر در ثانیه اکثر باغات محلات سیابان و باغمیشه را در سطحی بیش از ۱۵۰ هکتار مشروب کرد و جای خالی قنوات متروکه امام جمعه و کلانتر را گرفت. هم چنین شاخهای از قنات شاهزاده احیاء و به مجرای شاهچلبی افزوده شد.
طرحی برای خرید شش رشته قنات:
طی شماره ۶۲۴۸ مورخ ۲۱/۲/۵۵ به انجمن شهر پیشنهاد شد که قنوات زیر به سهام معین خریداری شود.
ششدانگ قنات عدلالملک، ششدانگ قنات معجم علی، ششدانگ قنات توپچیباشی، دو شبانهروز از قنات شمسآباد، دوازده شبانهروز از قنات فتحالهاوف.که در اثر تفکیک باغات تحت شرب و آبیاری این قنوات تدریجا از حیز انتفاع میافتادند.
به احیای این قنوات و جلوگیری از متروکه شدن آنها شوق و اشتیاق وافر وجود داشت و با وجودی که ملک شهرداری نبود نسبت به لاروبی آنها دائما به خرج شهرداری اقدام میشد.
دو خاطره از دو قنات:
۱-قنات مشهور شمسآباد
عشق به تملیک قنوات و زنده نگه داشتن آنها برای شهر وادارم میکرد که از مالکین آنها به نحوی التماس دعا داشته باشم.
تصویر تعهد کتبی مالک محترم آقای حاج حسن عبدالهزاده فهیمی را ملاحظه میفرمایید که نسبت به تنظیم سند انتقال به نام شهرداری تبریز برای دو شبانهروز از گردش ۳۰ شبانهروز در قبال یک سیر نبات (یعنی مجانا) کتبا تعهد دادهاند. ناگفته نماند که این بذل مال، که در عین حال از مالک محترم باید متشکر بود، ناشی از خدمتی بود که به ایشان در امر مراجعه به مشکلی که در شهرداری داشت کرده بودم بنابراین باید این معامله را از نوع کمکهای بلاعوض که بحث آن در سابق گذشت به حساب آورد.
۲-قنات معجم علی:
مالکین محترم قنات معجم علی به شرح نامهای که تصویر آن همراه است پیشنهاد کردهاند که شهرداری قنات مزبور را تنقیه و لاروبی نماید و هزینه را بابت جزئی از قیمت خرید حساب نماید و قنات را سپس ارزیابی و نسبت به خرید آن اقدام نماید که در ذیل نامه دستور تنقیه و لاروبی قنات صادر شده است.
قنوات برای تبریز گنیجینههای باارزشی هستند که احیای آنها به همت نسل برخاسته از انقلاب نیاز فراوان دارد. این نهرهای سنتی که شبکه آنها در سرتاسر شهر گسترده است اگر زنده شوند شهر تبریز بیتردید حیات دوباره خواهد یافت. به قنواتی که در صفحات قبل اشاره شد منحصرا به مناطق شرق و جنوب شرقی و شمال شهر اختصاص داشت. در سایر مناطق نیز نظیر گازران، لاله، حکمآباد، خطیب، شنبغازان و غیره این مرواریدهای غلطان که بعضی از آنها هنوز هم حیات اندکی دارند نقشی والا در سرسبزی تبریز داشتهاند. این آبها خود که نمردهاند و تا سهند هست این آبها در دل زمین هستند. هدایت آنها به سطح زمین تنها مشکل ما است. مملکت ما قائم به شخص است. یک استاندار دلسوز و یک شهردار دلسوز اگر دست به دست هم بدهند این مشکل را به آسانی میتوانند حل نمایند و برای ابد دعای خیر مردم شهر و رضای خالق شامل حال آنها خواهد بود.
آنچه برای ما ای آقای استاندار، آقای شهردار تبریز و هر عزیر دیگری که آستین را در زمانهای آینده برای تبریز و به خاطر تبریز بالا خواهی زد، خواهد ماند، رحمت و مغفرتی است که بعد از ما برای ما ممکن است بخوانند.
چالیـش آدون گلنــده رحمت اوخونســون سنه
دنیــادا سنـّن قــالان آخـیــرده بیـر آد اولـی
بیر گون آغیز قالـی بوش بیر گـون دولـی داد اولـی
گون وار کی هیچ زاد اولماز گون وار هر کی هر زاد اولی
شهریار چنان در دلها جای گرفته است که آدم از خواندن این چند خط شعر حتی صدای گرمش را نیز انگار میشنود.
آری ای آن کسی که امروز همه چیز داری، یادت باشد که یک روز هم ممکن است هیچ چیز نداشته باشی. قدر این همه چیز داشتن را بدان ای آقای استاندار، ای آقای شهردار که تبریز نگاهش امروز به توست.
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش ازآن کز تو نیاید هیچ کار
پارک میدان شهید (قیام سابق) و چند خاطره:
پارکی به مساحت ۱۵ هزار مترمربع که با زیبایی خاصی در مرکز شهر مقابل بانک ملی شعبه تبریز در جنب بازار ساخته شده است، داستانهایی دارد که به شمهای از آنها اشاره میشود:
الف- تراضی با دکهداران:
در گوشه شمال غربی میدان دکههای زیادی سالهای سال مستقر بودند که جمعآوری آن دکهها مصیبتی بزرگ برای شهرداری تلقی میگردد، زیرا از یک طرف به لحاظ اشتغال چندین سال در محل مزبور صاحب سرقفلی شناخته میشدند و نمیشد آنها را به زور و اجبار بدون پرداخت سرقفلی وادار به کوچ به جای دیگر کرد و از طرف دیگر طرح پارک، قلع دکهها را ضروری ساخته بود. برای تامین سرقفلی این دکهداران، شهرداری که پول نداشت، به چند منبع متوسل شدیم. منجمله بانک اصناف، که با احداث پارک و جمعآوری دکهها ساختمان بانک مرغوبیت خاصی پیدا میکرد، وعده داد قسمتی از غرامت سرقفلی را بپردازد که این امر خود به جریان مداخله شریف امامی، ارتشبد فردوست و سپس شخص شاه انجامید که داستانش خواهد آمد.
ب- تراضی با شهربانی:
ساختمان شهربانی که در وسط میدان قرار داشت لازم بود تخلیه و تخریب شود تا پارک موردنظر ایجاد گردد. شهربانی موافقت خود را موکول به تهیه زمین در نقطه دیگر شهر نمود و شهرداری ناچار با موافقت و توصیه شهربانی املاک و دکاکین واقع در گوشه شمال غربی میدان دانشسرا را که اینک ساختمان شهربانی در آنجا مستقر است به هزینه خود ابتیاع نمود که منجمله کارخانه فرشبافی آقای عماد، صنعتگر معروف فرش، نیز جزئی از آن املاک بود که در اختیار شهربانی گذاشت. نامی از عماد آمد:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را قلمی دفتری و دیوانی است
آقای حاج احمد عماد زمانی در انجمن شهر و زمانی دیگر در اتاق اصناف تبریز برای مردم تبریز و کسبه و اصناف مفید و منشاء آثار خیر بود. در آن رژیم افرادی که علیرغم القاء رژیم راه صحیح خود را میرفتند، کم نبودند و به نظر اینجانب در سقوط رژیم وجود این افراد موثر بودند، زیرا از اصول و ضوابطی که برای حفظ رژیم لازم بود، آشکار و پنهان، تمکین نمیکردند.
توبیخ شهردار توسط شخص شاه:
احداث و توسعه میدان فوقالذکر از حیث غرامات املاک الحاقی به میدان که به دو مورد آن فوقا اشاره شد بسیار برای شهرداری گران تمام شد. چند ساختمان که در کنار پارک قرار گرفتند مرغوبیت پیدا کردند که منجمله ساختمان بانک اصناف بود. این ساختمان قبل از احداث پارک در کنارگذر تنگ و باریک نقارهخانه (کَرانِی خانا) واقع شده بود. با احداث پارک و اشراف ساختمان بانک به پارک جدید، قانونا باید حق مرغوبیت میپرداخت. طبق مقررات حق مرغوبیت ارزیابی گردید که بالغ بر ۲۴ میلیون و ۲۲۴ هزار و ۶۶۰ ریال بود.
بانک اصناف ظاهرا ورشکست شد و کلیه اموال و دارایی آن را بنیاد پهلوی تصاحب کرد و آن را به نام بانک ایرانشهر وابسته به بنیاد پهلوی نامید. بنابراین بانک ایرانشهر مکلف به پرداخت غرامت مرغوبیت بود. اخطاریه قانونی به بانک مزبور ابلاغ گردید که وجه مزبور را بپردازد والا اجرائیه صادر خواهد شد.
در یکی از این روزها از دفتر مهندس شریف امامی که رئیس مجلس سنا و در عین حال مدیرعامل بنیاد پهلوی بود تلفنی به من شد و ضمن آن آقای رئیس دفتر شریف امامی گفت که آقای مهندس شریف امامی خواهش کردند که چون بانک ایرانشهر استطاعت مالی ندارد بهتر است شهرداری تبریز از این طلب خود صرفنظر نماید. یادم نیست چه جواب دادم. قدر مسلم جواب منفی ندادم، یعنی نگفتم که نهخیر شهرداری از طلب خود نمیگذرد، و گوشی را گذاشتم. چند لحظهای در فکر قضیه بودم اما مسایل دیگر شهری که هر روز و هر ساعت و هر لحظهام را گرفته بودند فرصت ندادند که بیشتر فکر بکنم و قضیه بانک ایرانشهر در روزهای آینده پاک فراموش شد.
خوشا آن دم که استغنای مستی
فراغت بخشد از شاه و وزیرم
آری ادعا ندارم که به رئیس دفتر مهندس شریف امامی جواب منفی دادم، ادعا ندارم که رشیدانه و شجاعانه در مقابل بنیاد پهلوی ایستادم ولی این ادعا را دارم که توصیه آقای مهندس شریف امامی پاک یادم رفت و یک وقت متوجه شدم که این فراموشی فاجعه آفرید.
این فراموشی مصداق شعر بالا از حافظ است. این فراموشی یعنی تفوق سایر ذهنیات بر توصیه مهندس شریف امامی، این فراموشی یعنی غلبه مسایل روزمره شهر به مسئله مورد علاقه مهندس شریف امامی؛ والا نظایر این قبیل قضایا برای اکثر مسئولین مملکت یعنی بهترین فرصت و بهترین بهانه جهت اینکه خود را به آستانه مهندس شریف امامیها برسانند و هزار استفاده از آن به نفع خود به دست آورند. علت فراموشی، جز این نمیتواند باشد که ذهن مشغول مسایل روحی و عاطفی و احساسی است و به راستی اینطور بود. من چنان آن روزها مشغول مغازله و معاشقه با معشوقم تبریز بودم که این قبیل هوسها از قبیل ایجاد رابطه با مقامات بالا و هوسهایی از این قبیل هرگز به مغزم راه نمییافت و اینک دنباله داستان:
چند ماهی گذشت و در این مدت در اثر عدم توجه به توصیه مقام فوق و جریان طبیعی پرونده اجرائی در اداره ثبت تبریز، کار منجر به توقیف پول بانک ایرانشهر گردید تا این که یک روز دیدم دو نفر کیف به دست، یکی سرتیپ و دیگری سرهنگ، منتهی در لباس شخصی وارد اتاق من شدند و گفتند آقای شهردار، دستور دهید کسی نیاید و ما نمیخواهیم فرمان شاهنشاه!! را به شما ابلاغ نمائیم. در ابتدای امر خیال کردم به دنبال نشانهای افتخاری که آنروزها به استاندار، به معاون استاندار و به فرماندار تبریز آمده بود، برای من هم نشان آوردهاند و فرمانش را این دو نفر به من ابلاغ میکنند. کیف دستی رمزدار را باز کردند و آن که سرهنگ بود شروع به خواندن کرد.
به مجردی که گفت گزارش شرفعرضی تیمسار فردوست ریاست بازرسی شاهنشاهی به استناد گزارش آقای مهندس شریف امامی رئیس بنیاد پهلوی… شستم خبردار شد که قضیه به بانک ایرانشهر باید مربوط باشد. آنگاه به جریان مطالبه غرامت مرغوبیت از بانک ایرانشهر وابسته به بنیاد پهلوی اشاره شده بود و خلاصه امر این بود که با اعزام هیئتی به تبریز و رسیدگیهای لازم که به عمل آمد (که با شنیدن همین قسمت افسوس خوردم که ای رژیم ظالم، همین هزینه مسافرت هیئت رسیدگی به تبریز را میتوانستی بابت همان غرامت به شهرداری بپردازی و قضیه را فیصله بخشی)… و معلوم شد که شهرداری تبریز ذیحق در مطالبه غرامت نبوده است و کمیسیون رسیدگیکننده نیز بیجهت شهرداری را ذیحق شناخته است (رای کمیسیون طبق قانون قطعی و لازمالاجرا بود. به شاه که آن قانون را یک وقت توشیح کرده بود میگویند آن قانون و آن کمیسیون بیجهت شهرداری را ذیحق شناخته است. رژیمهای دیکتاتوری وضعشان همین است. قانون خودشان را هم قبول ندارند)
باری، در پایان گزارش نایب التولیه بنیاد پهلوی مبنی بر مطالبه حق مرغوبیت به وسیله شهرداری تبریز از بانک ایرانشهر دستور شاه به شرح زیر بود:
«چارهجوئی شود به خلافکاری استاندار و شهرداری تبریز»
و قدرمسلم ذکر نام استاندار نیز از این جهت بود که چه استاندار بیکفایتی است که چنین آدم احمقی را به شهرداری تبریز راه داده است.
(از گزارش تفصیلی به ذکر مستخرجهای از آن اکتفا شده است ولی عبارت متن فرمان عینا آمده است و با تحقیقی که به عمل آمد فرامین شاه در همه جا به همین کیفیت و به این شکل در مواردی که تنبیه و توبیخی در کار بوده است صادر میگردیده است. علیایحال نسخه دیگری از فرمان در استانداری آذربایجان شرقی لابد بایگانی است.)
در طول دو بار خدمتم به شهر تبریز که نزدیک به شش سال، توبیخ فراوان بود ولی نه نشانی نه مدالی نه تقدیری نه تشویقی، که اقوی دلیل براین است که رژیم تشخیص داده بود که در ظاهر هم اگر ارادتی نشان میدهم در باطن به سهم خود در خلاف جهت خواستههای رژیم قدم برمیدارم.
قربان خدائی بروم که مرا اینچنین در کنف حمایت خود نگه داشت.
طرح جامع تبریز:
طرح جامع طرحی بود که در همه شهرهای ایران مردم را بیشتر آزار داد و کمتر مفید افتاد. ایدههای جدید را باید با آموزشها و تمرینهای مستمر به مردم تحمیل کرد.
یاد خاطرههائی از این طرح هنوز هم برای من رنجآور است و خاطرههایی نیز شادم مینماید:
آنچه رنجآور است:
طرح خود چنان تازه و بیسابقه بود که خود طرفداران طرح نیز از تعریف آن عاجز بودند.
طرح به طور خام از کشورهای غرب اقتباس شده و چیزی به آن از فرهنگ ایرانی آمیخته نشده بود.
طرح را سری و محرمانه نگه میداشتند که این خود برپیچیدگی مسئله میافزود.
طرح مطابق شیوههای سنتی در خدمت اقویا و تضییع حق ضعفا بود.
طرح حکومت نامحدودی را حسب ادعای طرفداران رند و شیطان خود برای خود قایل بود.
و آنچه شادی آورد:
طرح از سری بودن خارج و در منظر و مرعی و دید و لمس عموم قرار گرفت.
طرح از نامحدود بودن (با تفسیر سالم و درست از قانون) خارج شد.
طرح آرام آرام به کمک نشریات متعدد شهرداری و سخنرانیها برای مردم قابل فهم شد.
شهرسازی، پروانه صادر شود:
به دهها و صدها مورد در زمان شهردار بودنم برخورده بودم که اقویا و متنفذین در زمان قبل از من آنچه خواستهاند کردهاند ولی بیبضاعتها، بیمایهها، بیچارهها، به بهانههای فضای سبز، فضای آموزشی و نظایر آن خانه محقر خود را نتوانستهاند تعمیر و تجدید نمایند. به این تیپ جماعت، خداوندا، شاهدم تنها تو هستی که به مسئولیت خودم و به امضای خودم بدون اینکه استاندار مطلع باشد، پس از اطمینان از اینکه عمل مغایر با قانون نیست (آخر طرح جامع در سرتاسر مملکت یک دکان برای زراندوزی یا رفیق بازی شده بود) پای تقاضای ارباب رجوع مظلوم مینوشتم: «شهرسازی پروانه صادر شود» یک کمک بلاعوض مختصری نیز این تیپ جماعت (متری ده تومان) به حساب شهرداری میریختند که برای آنان باعث احساس غرور هم میشد که به شهر خود کمک میکنند. به خدا قسم بعضی از اینها، با دریافت پروانه ساختمانی خیال میکردند که دارند خواب میبینند و همه هم از طبقات محروم و مظلوم شهر بودند والا پولدارها بدون پرداخت کمک بلاعوض قابل ملاحظه حرف قابل شنیدن نداشتند و توفیقم در زندگی مرهون و مدیون این قبیل اعمالی است که جز رضای خداوند علتی نداشت.
ایهاالناس، طرح جامع از محرمانه بودن خارج شد:
این طرحها را قبل از من نه تنها شهرداری تبریز بلکه همه شهرداریها محرمانه و سرّی نگه میداشتند که این خود در عین حال باعث سوءاستفادههایی میگردید.
چرا سرّی؟ چرا محرمانه؟ با آگهی قبلی در جراید که مستخرجه نمونهای از آنها را میبینید یک هفته تمام در باغ گلستان تبریز این طرحها را که متضمن نقشهها و پلانهای متعدد بود در معرض تماشای عموم مردم قرار دادیم و مهندسی نیز در پای نقشهها آماده جوابگویی به سؤالات مردم بود.
طنزی درباره طرح جامع:
طنزی در رابطه با طرح جامع و شهرداری تبریز در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. توضیح این که پس از رسیدگیهای دقیق معلوم گردید که در متن طرح جامع و نقشههای آن در زمان قبل از من دست بردهاند و این بیتردید از ناحیه متنفذین شهر بود. مراتب به اطلاع عموم رسید و بهانه به دست طنزنویس اطلاعات داد.
کتابی به نام «طرح جامع تبریز» از انتشارات شهرداری تبریز:
برای هر چه بهتر آشنا شدن مردم با طرح جامع، کتابی حاوی همه اطلاعات و حتی نقشه طرح جامع را شهرداری تبریز چاپ و انتشار داد که در نوع خود براستی بینظیر بود.
رئوس مطالب کتاب عبارت بودند از:
طرح جامع چیست؟، طرح جامع تبریز، نقشه جامع (عکس رنگی این نقشه ضمیمه کتاب بود)، مقررات مناطق مختلف شهر، مناطق روستایی، فضای سبز، مناطق توسعه و تراکمها، تراکم کم- تراکم متوسط- تراکم زیاد، منطقه نواحی موجود شهری، منطقه توسعه مرکز شهر، منطقه مراکز تجارتی محلی، منطقه مراکز تجارتی مالی، منطقه نواحی نوسازی، منطقه مرکز قدیمی شهر، منطقه نواحی مسکونی وسیع، منطقه صنعتی محدوده شهر- متن کامل مصوبه کمیسیون ماده ۵ شورای عالی شهرسازی درباره، محدوده شهر، حریم شهر، ضوابط ساختمانی و پارکینگ
حسن عمده کتاب:
حسن عمده این کتاب این بود که به شکل قابل افزایش تهیه شده بود یعنی با سیستم صفحهبندی بازی که داشت به مشترکین و خریداران وعده داده شده بود که هرگونه تغییرات و تحولات درباره طرح جامع که در آینده ممکن است صورت پذیرد در صفحات علیحده تهیه و چاپ و برای افزودن به کتاب به آدرس مشترکین فرستاده خواهد شد تا دارنده کتاب همیشه با آخرین تحولات آشنا باشد.
اظهار نظر وزیر مسکن:
درباره کتاب طرح جامع، وزیر مسکن وقت این کتاب را بسیار سودمند تشخیص داد.
چند خاطره از احداث خیابانهای جدید:
هر چه خیابان پهن و عریض در تبریز هست، حمل بر خودستایی نشود، یادگاری از دوره خدمت اینجانب است نظیر:
خیابان جمهوری اسلامی (کورش کبیر سابق) به عرض ۵۰ متر.
خیابان سرگرد شهید محققی (امین سابق) به عرض ۶۵ متر.
خیابان ۱۷ شهریور (۲۵ شهریور سابق) به عرض ۳۵ متر.
خیابان کمربندی به عرض ۶۵ متر ۴۰ متر.
خیابان جاده فرودگاه (بلوار ستارخان) به عرض ۴۰ متر.
خیابانهای دیگر که به آنها در جای خود اشاره میشود.
خاطره خیابان سرگرد شهید محققی(امین سابق):
تخریب ساختمان پنج طبقه ۱۰ میلیون تومانی و جنجال مطبوعات:
احداث این خیابان قبل از اینکه احداث شود با مشکل عجیبی مواجه گردید، بدینتوضیح که یکی از سرمایهداران متنفذ شهر با علم به این که از اینجا خیابان امتداد امین باید طبق طرح جامع شهر بگذرد دقیقا در مسیر آن خیابان ساختمانی پنج طبقه ساخته بود. و راه بیشتر وجود نداشت: یا باید از ادامه خیابان (از شهناز شمالی (شریعتی فعلی) تا فردوسی) صرفنظر میشد و یا اینکه کل ساختمان تخریب میگردید. مصلحت شهر در شق دوم بود و این کار را کردیم.
روزنامهها جنجال به پا کردند که چرا ساختمان ۵ طبقه ۱۰ میلیون تومانی خراب میشود، ولی افکار عمومی شهر طرفدار شهرداری بود، حق هم با شهرداری بود. ساختمان تخریب گردید، که یکی از پرماجراترین کارها بود که تصویری از ساختمان و تصویرهایی از گوشهای از مقالات جراید همراه این نوشته، آمده است. قضیه این ساختمان مدتها نقل محافل و مجالس و ورد زبان مردم شهر بود.
طول این خیابان ۲۳۰ متر و عرض آن ۶۵ متر و از جالبترین کارهای شهر است.
بهرهبرداری شهرداری از کنارههای خیابان:
برای اولین بار در تبریز و احتمالا در ایران تصمیم گرفته شد این خیابان از هر طرف به عرض ۱۵ متر اضافه بر میزان احتیاج به تملیک شهرداری درآید تا به جای اینکه اشخاص معین به برکت احداث خیابان و بیهرگونه زحمت و کوششی در اثر قرار گرفتن زمین و ملکشان دربر خیابان جدید صاحب ثروت سرشار شوند این ثروت را شهرداری ببرد که نفع آن عاید عموم شهر گردد.
اعتراض از ناحیه آن اشخاص معین زیاد شد و اجمالا اعتراض این بود که با این ترتیب حق املاکی که پس از احداث خیابان دربر و کنار آن قرار میگیرد، ضایع میشود و جواب شهرداری این بود که اگر هم فرض کنیم حق فرضی صاحبان املاک ضایع میشود، این قابل قبولتر از این است که حق واقعی یک شهر ضایع شود زیرا حق شهرداری یعنی حق تمام مردم شهر و به علاوه حقی از صاحبان املاک ضایع نمیشود، بلکه از یک نفع بادآورده محروم میگردند و این نفع بادآورده را مردم شهر مستحقترند؛ مضافا بر مراتب، قانون شهرداری هم این اجازه را داده است.
افکار عمومی شهر هم موافق با ما بود، فلذا سر و صدا خوابید و قرار بود به همین نحو در آینده نیز عمل شود که اجل (عمر خدمت به شهر) امان نداد و توفیق برای برنامههای آتی نیافتم.
در جامعهای با بینشهای گوناگون و دارای منافع متضاد، دفاع از منافع یک شهر کار آسانی نیست. کشیدن بار ملامت از هر سو جزء لایتجزای زندگی یک خدمتگزار صادق است و این خدمتگزار بدبخت به راستی در لحظههایی مات میماند و میبیند در هر حال یک نقص نامرئی، یک نقص مجهول در یک جای قضیه هست که حتی آن کسی که باید راضی باشد آن هم ناراضی است و به گروه ملامتگران پیوسته است.
خاطرههایی از خیابان کمربندی:
خیابانی است به طول ۷۸۷۰ متر از میدان کلکتهچی که به شکل نیمدایره تا تقاطع خیابان امام خمینی(ره) در چهارراه آبرسانی امتداد دارد. عرض خیابان در جاهایی ۶۵ و در جاهایی ۴۰ متر است و در سبک کردن بار ترافیک شهر بسیار موثر بوده است.
و اما خاطرهها در رابطه با این خیابان:
خاطرهها جدا از هم خواهند آمد. آنچه اینجا به ذکر آن نیاز هست این است که این خیابان همانطور که از نامش پیداست باید نقش یک کمربند را برای شهر ایفا میکرد ولی در عمل اینک میبینیم که به صورت یکی از خیابانهای داخل شهر در خدمت ترافیک است. علت افسوس بار آن این است که طرح جامع شهرها را بدون اینکه شهرداریها مداخلهای و حتی نظری ابراز کرده باشند به دست مهندسین مشاوری که از حاصل بند و بست در تهران موجودیت پیدا میکردند، میسپردند و آن مهندسین فقط موظف به ارضای اربابان تهراننشین خود بودند و به ارباب واقعی که قاعدتا باید شهرداری مربوطه باشد هرگز وقعی نمینهادند و نتیجتا طرحهای یک شهر، بیگانه با نیازهای آن شهر تهیه میشد. بارها به این سیستم کار به شدت اعتراض کردهام.
ذکر خیری از استاندار:
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
استاندار که عیبهایش را شمردم و بازهم خواهم شمرد فاقد حسن هم نبود. عشق و علاقه به آبادی تبریز داشت. منتهی چون قویا وابسته رژیم بود این وابستگی باعث میگردید که مدافع نظام دیکته شده رژیم باشد و دیکته نظام هم چیزی جز حمایت از اقویا و بیتفاوتی نسبت به منافع تودههای محروم نبود.
باری خاطرهام از همت استاندار این است که خیابان کمربندی را که باز کرده بودیم و آمده بود در انتهای خیابان شاهپور جنوبی (ارتش فعلی) متوقف گردیده بود، ارتش و لشکر تبریز مانع عبور خیابان مزبور از داخل محوطه سربازخانه بود و مخصوصا برای این اجازه ندادن عذری میآورد که رفع آن از حد توان شهرداری تبریز خارج بود. اگرچه بعدا معلوم شد که عذر مزبور ادعای بیهودهای بیش نبوده و صرفا برای ترسانیدن شهرداری عنوان شده بوده است.
در شهریورماه که شاه به تبریز آمد و در کاخ استانداری اقامت داشت آنهایی که به اندرون محل اقامت شاه رفت و آمد داشتند تعریف میکردند که استاندار چندین بار خود را به پای شاه انداخت، کفش شاه را بوسید و التماس به دنبال التماس کرد. که به لشکر دستور بدهد که اجازه عبور از محوطه سربازخانه را بدهد و بالاخره شاه این دستور را داد و فردای آن روز بولدزرهای شهرداری راه مسیر را باز کردند که این حل مشکل را شهر تبریز مدیون استاندار است.
النهایه فرمانده لشکر به جبران شکستی که از این بابت خورده بود پیشنهاد کرد که در قبال اجازه لشکر شهرداری باید اولا با احداث یک تونل زیرزمینی در زیر مسیر، موجبات ارتباط دو محوطه سربازخانه را که مسیر کمربندی باعث جدا شدن آنها از هم شده است فراهم آورد؛ ثانیا دیوارکشی و نردهکشی دو طرف خیابان در طول محوطه سربازخانه را متقبل گردد که شهرداری مظلوم شهر هر دو پیشنهاد را قبول کرد و به هزینه خود هر دو طرح را پیاده نمود.
خاطرهای از سیطره بیجای استاندار در رابطه با خیابان کمربندی:
در ابتدای خیابان کمربندی در میدان کلکتهچی که در طرح جامع نیز منطقه تجاری پیشبینی شده بود شهرداری پروانه ساختمانی صادر کرده بود. یک روز استاندار با لحن تندی، تلفنی به من گفت آیا من نگفته بودم نباید در آن مسیر پروانه ساختمانی صادر شود. گفتم طرح جامع اجازه میداد. گوشی تلفن را سخت کوبید و ارتباط قطع شد. فردای آن روز دیدم به دادسرای تبریز علیه شهرداری شکایت کرده است.
اینجا باز با فرزندان عزیز شهرم واجبالعرض هستم و آن اینکه انسان میتواند در نامساعدترین شرایط نیز باز خودش باشد. شکایت استاندار میرساند که من سر سپرده دستگاه نبودم و با وجود اختناق جو حاکم و سلطه استبداد باز عندالقوه و الاستطاعه راه تشخیصی خود را میرفتهام. در سختترین و ناهموارترین راه زندگی اجتماعی نیز انسانها میتوانند راهی، کورهراهی، برای حیات شرافتمندانه خود باز کنند و پرواضح است که این قدرت را هم خدا به آدم میبخشد. به دلالت خدا وضع و حال هیچ قومی را عوض نخواهد کرد مگر آنکه انسانها به خودشان وضع و حال خودشان را تغییر دهند.
خداوند هیچوقت سایه حمایتش را از بالای سر بندگان خالص خود برنمیدارد. این ما هستیم که از سایه میگریزیم. این ما هستیم که خود را بینیاز از حمایت خداوند میدانیم و چوب آن را نه یک بار، نه دو بار، بلکه بارها و بارها میخوریم. مختصر حمایت خداوند از بنده حقیر این رشادتها را که هرگز ذاتا آنها را نداشتهام به وجود آورد و چه تماشایی میشد اگر بنده خالصتر خدا بودم و از حمایت و عنایت بیشتری برخوردار میگردیدم.
خاطره دیگری از استاندار مغرور و بیچاره در رابطه با همین خیابان کمربندی:
استاندار روزی در جمع عدهای از صاحبان املاک مسیر خیابان کمربندی گفت: «ای اهالی تبریز، من اگر یک روز تبریز هم نباشم و در پست دیگر باشم (خواب وزارت کشور و یا سناتوری را میدید، غافل از این که روزگار خوابهای پریشانی را برای وی دیده است) باز مراتب تبریز و مراقب این خیابان خواهم بود که کسی در مسیر این خیابان محل کسب احداث ننماید.» شاید این حرف را از روی حسن نیت میزد ولی به شرایط یک شهر و آینده یک شهر و نیازهای یک شهر جاهل بود و خدا هیچ ملتی را گرفتار حکومت حاکم جاهل نفرماید.
استاندار عقیده داشت در مسیر خیابان کمربندی محل کسبی احداث نشود اما مسئله این است که این خیابان در وسط شهر بیجهت به نام کمربندی نامگذاری شده است و نمیتواند نقش کمربند را بازی کند.
خاطرهای از قبرستان طوبائیه که در مسیر همین خیابان کمربندی واقع شده است:
قبرستان طوبائیه در مسیر همین خیابان قرار گرفته و مقداری از آن ملحق به خیابان شد. در رابطه با این قبرستان خاطره زیر را دارم:
بانوی موقری از اعقاب مرحوم حاج رضا طوبی (واقف و بانی قبرستان طوبائیه) یک روز آمد به شهرداری و خواهش کرد که چون در وقف نامه مصرح است که این قبرستان هر وقت که متروکه گردید محکوم به اعاده به ملکیت وراث وقت است و چون متروکه شدن قبرستان حاصل است و شهرداری هم حتما آن را تصدیق و تایید مینماید و لذا به حکم وقف نامه قبرستان باید به مالکیت وراث اعاده گردد و از شهرداری تقاضا داریم اجازه تفکیک به ما دهند.
مرحوم امیر علمی را نیز که از وکلای شریف و خوشنام تبریز بود وکیل خود معرفی نمود. در جواب عرض کردم که به صراحت مادهای از قانون شهرداری، قبرستانهای متروکه که ملک طلق شهرداریها شناخته میشوند و بحث مجملی هم در رابطه با تعارضی که متن وقفنامه با قانون مملکتی دارد، ناچار به میان آمد و خواهش کردم این بحث و آن ماده قانونی را به استحضار آقای امیرعلمی وکیل محترمشان نیز برسانند. با حالت ناراضی شهرداری را ترک کردند و چون دیگر نیامدند لابد آقای امیرعلمی ایشان را نسبت به استدلال شهرداری قانع کرده بودند. لازم به ذکر است که یکی از محترمین شهر که عالم به سوابق این قبرستان هستند، اصولا وقفیت قبرستان را انکار مینمایند.
یک خاطره دیگر، باز در رابطه با طوبائیه و خیابان کمربندی:
مرحوم تیمسار سرتیپ هاشمی که داماد باقرخان سالار ملی و از چهرههای قابل احترام شهرمان بود، با زحمت زیاد آثار باقیمانده از استخوانهای باقرخان را که در اطراف سنندج مدفون بود با نبش قبر جمعآوری و به تبریز آورده بود و در همان قبرستان طوبائیه مجددا دفن کرده بود و به همین مناسبت نیز آن قسمت از خیابان کمربندی که از مقابل طوبائیه عبور میکرد و تا چهارراه آبرسانی منتهی میگردید خیابان باقرخان نامیده شد و پلاکی هم نصب گردید.
یک روز در استانداری جلسه داشتیم. ریاست جلسه با استاندار بود. یک مرتبه دیدیم تیمسار هاشمی با صورت افروخته و متشنج و سخت عصبانی بدون اجازه وارد اتاق استاندار شد و هفت تیر لختی هم دستش بود. با صدای مرتعش و خوفناک گفت آقای استاندار، همین الان خودم را میکشم. استاندار ترسید و گفت چرا؟ چه خبر است؟ تیمسار هاشمی جواب داد چه خبری از این اسفناکتر که از طرف لشکر تبریز آمدهاند و یک پلاک برنجی روی دیوار قبرستان درست در جایی که من آنجا را برای سالار ملی تخصیص دادهام نصب کردهاند و روی آن پلاک برنجی نوشته شده است که «سرباز فلان و سرباز بهمان در سوم شهریور ۱۳۲۰ در این نقطه به شهادت رسیدند» من خودم در سوم شهریور در تبریز بودم. اصلا کسی کشته نشد و اساسا جنگی نشد که کسی کشته شود. روسها آمدند؛ ما هم طبق دستور تسلیم شدیم (رژیم به تقلید از کشورهای زنده دنیا که یادبود سربازان کشته شده در جنگها را در گوشه و کنار شهرها و در میادین نصب میکنند میخواست با این ادا و اطوارها و تقلیدها نوعی خودنمائی کند) و اگر دستور ندهید که آن پلاک را بردارند همین الان با همین اسلحه کمری خودم را میکشم. استاندار دستور لازم را داد و غائله خوابید.
یادی از شهید آیتا… قاضی طباطبائی:
آن مجتهد جلیلالقدر میخواستند مسجدی در همین محوطه طوبائیه احداث گردد که اینک همان مسجد در شرف تکمیل است. پروانه ساختمانی لازم داشت و چون معظمله میدانستند که مغضوب دستگاه هستند و ممکن است صدور پروانه با مانع روبرو شود به مریدان خود دستور داده بودند که مستقیما برای صدور پروانه به خود اینجانب مراجعه نمایند. دستور صدور پروانه ساختمانی بلافاصله صادر گردید.
همچنین معزیالیه برای تجدید بنای ملحقات مسجد شعبان که جایگاه نماز معظمله بود پروانه ساختمانی خواستند که باز بلافاصله صادر گردید. این نوع همکاریها با سرسختترین دشمن رژیم زیاد هم خالی از دردسر نبود.
خیابان ۱۷ شهریور و خاطرههای آن:
درگیری با شهربانی:
در موقع تصویب این خیابان که باید به امضای استاندار میرسید استاندار از شهربانی پرسید که عرض این خیابان چه مقدار باشد بهتر است (از نظر ترافیک اظهارنظر شهربانی لازم بود) تیمسار رئیس شهربانی وقت نظر داده بود که چون نقش این خیابان جدید تخلیه ترافیک خیابان شهناز (شریعتی فعلی) است ضرورتی ندارد که عرضی بیش از شهناز داشته باشد. این نوع فکرها و برآوردها که حاصل توجه فکر فقط به نیاز روز است و آیندهنگری را در آن مدخلیتی نیست همیشه در مسئولین مملکت ما بوده است. با اصرار و خواهش اینجانب رئیس شهربانی به ۳۵ متر عرض رضایت داد.
گله از استانداری:
طی نامه شماره ۳۵۸۹۸ مورخ ۲۷/۱۰/۵۴ به استانداری رسما اعتراض شده است که چرا پرونده این خیابان را بیجهت دو ماه است نگه داشتهاند.
به خاطر اشتیاق و اشتها برای هر چه بارور کردن شهری که به برکت بیاعتنائی رژیم هیچچیز نداشت، دائما کارمان درگیری و گله و شکایت و در مواردی لعنت و نفرین در دل و بد و بیراه در زبان بوده است.
نگرانی از اعمال نفوذ یکی از دوستان در رابطه با خیابان ۱۷ شهریور:
خانه یکی از دوستان من که در عین حال سالهای سال، هم خودش و هم پدرش از موکلین من در دوران وکالت دادگستری بودند در مسیر این خیابان قرار میگرفت. این شخص عادت به اعمال نفوذ در ادارات را داشت و غالبا کار خود را از این راه پیش میبرد نگران بودم که در کمیسیون تشخیص غرامت هم که مرکب از نمایندگان شهرداری، استانداری و دادگستری بود برای بالا بردن رقم غرامت خانهاش اعمال نفوذ نماید. از آقای دکتر اسکندر عدلی که اینک از وکلای محترم دادگستری در تبریز است و در آن زمان قاضی دادگستری و رئیس کمیسیون تشخیص غرامت بود موکدا خواهش کردم که جانب عدالت و انصاف را نگه دارد و به تشبثات مالک ترتیب اثر ندهد. این خواهش من به گوش آن دوست رسید و سخت از من آزرده خاطر شد.
رنجش خاطر دوستی دیگر:
در مسیر همین خیابان ۲۵ شهریور سابق، دوست دیگری که وکیل دادگستری بود و اینک سالهای سال است در انگلستان اقامت دارد، خانهای داشت که در مسیر این خیابان قرار میگرفت. از من توقع داشت که اولا غرامت خانهاش بیش از خانههای مشابه باشد ثانیا همه غرامت که با اقساط متعارفی پرداخت میشد در مورد ایشان یک جا پرداخت بشود. خدایا در همه این موارد شاهد بیگفتوگو هستی که هرگز تن به این قبیل تبعیضها ندادم. آن دوست از من رنجید و درجه رنجش به حدی بود که فکر میکنم حالا هم هر وقت به یاد من میافتد نفرت تمام وجودش را میگیرد.
خاطره خانمکوچک و خیابان ۱۷ شهریور:
زن بیوهای به نام خانمکوچک که اطفال صغیر خود را از طریق رختشوئی و خدمت در خانههای اغنیاء سرپرستی میکرد، خانه کوچک به ارث رسیده از شوهر مرحومش در مسیر این خیابان در دربند حاج نعمت قرار گرفته بود. به من خبر دادند که این زن بر اثر بیسوادی و بیخبری نسبت به ارزیابی شهرداری اعتراضی نکرده و با انقضای مدت، ارزیابی شهرداری قطعی شده است و ناچار باید به همان قیمت شهرداری قناعت کند. برای من مگر قابل تحمل بود که سقاخانهها، مولویها، برادرانها، وفقهیها در مسیر این خیابان از بابت ملکالحاقی به خیابان براساس نظر کارشناس (به جهت اعتراض به ارزیابی شهرداری) پول خوبی دریافت دارند ولی خانمکوچک، بیوه بدبخت روزگار، به جرم بیاطلاعی و بیخبری به رقمی به مراتب کمتر از حد عادله قناعت نماید. بانو کوچک را دعوت کردم. ورقه اعتراضیه به نام وی تهیه کردم و دادم آن را امضاء کرد (انگشت زد) و رفت. زیر آن ورقه خطاب به دایره اموال شهرداری که مسئول پروندههای غرامت بود نوشتم صاحب ملک اعتراض خود را در موعد قانونی تسلیم داشته و اشتباها نزد من مانده است و دایره اموال به موجب این نوشته، اعتراض خانمکوچک را به جریان انداخت. چه عاملی جز رضای خالق، انگیزه این کار میتواند باشد و خالق چنین کار خیر بیهرگونه ریا و تزویر را مگر بیعوض میگذارد؟ پس هر کس به مقدار ذرّهاى کار نیک کرده باشد همان را ببیند.
این حکم الهی است، و مثل معروف «از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک»، بهترین مصداقش همین جا است و ما بیجهت در موارد دیگر از آن سوءاستفاده میکنیم.
خاطرهای از خیابان چایکنار:
خیابانی معروف به خیابان فارابی غرب: چایکنار که اساس فکر آن از استاندار خوشنام و زحمتکش اسبق، آقای علی دهقان، میباشد خیابانهای متعدد دارد که قسمت عمده آنها بعد از من احداث گردیده است. آنچه که به دوره من مربوط است و تصادفا زیباترین خیابان چایکنار است، خیابانی است در شمال رودخانه میدانچائی از پل شاهی تا پل منصور که اینک به نام خیابان فارابی غربی معروف است.
نحوه اظهارنظر استاندار : مینویسد به شرط وجود وجه نقد در حساب شهرداری با این طرح موافقت میشود و اصولا موافقت با همه طرحهای زمان خدمت اینجانب را موکول به این شرط نموده بود. اولا این شرط قویا حاکی است از این که استاندار با سیستم بودجه و اعتبار آشنا نبوده و خیال میکرده است که اول وجه نقد به صورت اسکناس در حساب بانک باید بخوابد و آنگاه طرح اجرا شود.
ثروتمندترین شهر و مملکت نیز در دنیا این سیستم را ندارد. ثانیا ریشه این حرکت جاهلانه عمدتا در قصد تضعیف اینجانب و اجبارم به کنارهگیری بود که اولا خواست خود استاندار این بود که میدید عملا راه خودم را میروم و وقعی به اوامر و دستورات ایشان با همه حفظ ظاهر نمینهم؛ ثانیا حاصل فشار اکثریت اقویای شهر و مملکت بود که وجود من سد راه منافع آنان گردیده بود و دلایل این ادعا در سرتاسر این نوشته گسترده است.
خواهشی از عضو انجمن شهر:
این خیابان فارابی به طول ۶۴۰ متر و عرض ۲۸ متر که به برکت چاه آبی که در کنار پل منصور زده شد یکی از باصفاترین و زیباترین خیابانها به جانشینی جاده باریک و فلاکتباری که قبلا وجود داشت گردیده است. این خیابان باعث گردید که ملک وسیع و با جلالت یکی از اعضای انجمن شهر در بر آن قرار گیرد که طبیعتا ارزش زیادی پیدا کرد. از سوی دیگر خانه محقر چند متری (تصور میکنم کل مساحت خانه ۲۰ یا ۳۰ مترمربع بیشتر نبود) به یک خانواده کثیرالاولاد که در نهایت عسرت زندگی میکردند تعلق داشت و تمام خانه نیز ملحق به خیابان میشد و هیچ چیز از آن نمیماند و غرامت پرداختی به این خانواده با همه ارفاقها چیزی نمیشد. از آن عضو محترم انجمن شهر خواهش کردم به برکت افزایش قیمتی که خانه بزرگ و مجللش پیدا کرده است کمکی به این خانواده بکند. نه تنها نکرد، شدیدا هم از من رنجید که چرا چنین توقعی از ایشان داشتهام. از سایر متنعمین شهر خواهش کردم و به آن خانواده کمک کردند.
کدورت خاطر قاضی شهر:
قاضی محترمی نیز که اینک یکی از حقوقدانان شهر ما است خانهاش در مسیر خیابان فارابی قرار گرفت. توقع غرامت بیشتر را داشت و غرامت مصوب را عادلانه نمیدانست. عذر خواستم و از من سخت رنجید و امیدوارم این رنجش خاطر را فراموش کرده باشد.
قاضی دیگری، با که بگویم ای خدا، که به صحت عمل در عالم قضاوت معروف و مشهور بود و حقا هم در رابطه با حرفه قضاوت تردیدی در تقوی و پرهیزش نبود، نفس اماره را در جاهای دیگر از حیث حرص مال دنیا ارضا مینمود؛ منجمله زمین چسبیده به استخر شاهگلی را معالواسطه باسند عادی و من غیر حق، معامله کرده بود و با اعمال نفوذ در کمیسیون حل اختلاف شهرداری که ریاستش با یک قاضی دادگستری بود شهرداری را محکوم کرده بود که مبلغی در حدود ۶/۲ میلیون تومان بابت زمین مزبور بپردازد و این مقارن شد با انتخاب من به عنوان شهردار و طی شماره ۹۴۰/۴-۱۰/۸/۵۴ شرحی به استانداری و رونوشت آن به قاضی صادرکننده رای ارسال شد و به حول و قوه الهی چنان عکسالعملی نشان داده شد که پرونده همانجا راکد ماند و از پرداخت پول جلوگیری به عمل آمد. فراوان از این ماجراها که در این نوشته تنها به نمونههایی اکتفا میشود.
پیشنهاد به نماینده مجلس در پاسخ به توقعی که داشت:
نماینده مجلسی که در عین حال از دوستان قدیمی اینجانب بود، در منطقه چایکنار منتهی در قسمت جنوبی میدانچائی خانه بزرگی داشت که هم به کنار رودخانه و هم به خیابان دانشسرا مشرف بود. در صورت احداث خیابان چایکنار مقداری از ملک، داخل طرح میشد و باقیمانده ملک افزایش قیمت زیادی پیدا میکرد. خواهش کرد این طرح را نیز به موازات چایکنار شمالی آغاز نمایم. خدایا چه عشق و شوری به خاطر تبریز داشتم که همه علائق و ملاحظات را از یادم برده بود. به دوست عزیزم پیشنهاد کردم دو میلیون ریال کمک بلاعوض به حساب شهرداری بریزد تا این کار را آغاز نمایم که هرگز توقع نداشت و سخت خاطرش از من آزرده شد و کمک بلاعوض را نکرد. طبعا من هم کار را بلااقدام گذاشتم، زیرا تنها به اتکاء این قبیل پولها اجرای طرحها امکان داشت.
خلاصه کلام وقتی که از شهرداری کنار کشیدم حساب کردم دیدم تقریبا همه دوستان را با خود دشمن کردهام، الا او که سایهاش را بالای سرم آشکارا احساس میکردم.
خیابانهای متعدد دیگر که چون خاطرهای به ذهنم نمیرسد اشارهای به آنها نمینمایم که مقصود از این یادداشتها گزارش تفصیلی خدمات نیست بلکه ذکر خاطرههایی است که در ذهنم مانده است و ای کاش خواننده عزیز این سطور، و همشهریان عزیز، اگر خاطره دیگری در ذهن دارند، برای بنده بفرستند که آنها را نیز درج نمایم.
ادامه دارد …
ممنون اطلاعات مفیدی بود
سپاسگزارم