تبریز مرا چو «بوی جان» خواهد بود
دو استوانۀ سترگ فرهنگی، ریشه در یک خاک
علی اصغر شعردوست
فرهنگ ایرانی – اسلامی در طی اعصار فراز و فرود بسیار دیده است؛ هجومهای دهشتبار بنیانکن، دشمنان بی رحم، دوستان عاشق، گستردگی و تنگنا، بغض و شقاوت؛ هدایت و حمایت. اما این فراز و فرودها نتوانسته آسبیی بر این پیکر مقدس وارد آورده از پس هر هجومی و آتشی، حیات و روشنی هویدا شده و زندگی چهره نشان داده است.
بوی جان که به یادمان مجمع بزرگداشت کمال خجندی انتشار یافته است، کارنامه ای هفت قرنه از این فرهنگ را در عرصه ای خاص عرضه می نماید؛ آذربایجان و تبریز.
تبریز، دیاری که آفتاب عرفانش بسا «رومی» و «زنگی» را سرگشته آفاق و انفس کرده، در بسیاری از ادوار تاریخ برفراز و نشیب کشور، ملجاء شاعران و فرهیختگانی بوده است که از بد حادثه روی بدین سامان نهاده و در آنجا به پناه می آمدهاند. از آن روی که اکثر شاعران و عارفانی که امن و امان را در دامان تبریز می جستند، از نواحی شرقی ایران بودهاند؛ شاید این جاذبه را برهانی نه چندان قاطع در نظر آید که؛ تبریز از فتنه ها و جنگهای شرق و شمال شرق به دور بود. اگرچه در مقاطعی از تاریخ اقامۀ چنین دلیلی پسندیده خواهد افتاد؛ لیکن این تنها بخشی از واقعیت تواند بود.
ما، در بسیاری از ادوار تاریخ امرا و حاکمان آذربایجان را شیفتگان و حامیان علم و ادب مییابیم. بی شک این شیفتگی، متاثر از محیط ادبی آذربایجان ـ به ویژه تبریز ـ بوده است. بدینسان کسانی که به امارت و حکومت این سامان می رسیدنده یا فضای ادبی را مطبوع و دلپذیر می یافتند و دل بدان فضای مصفا می دادند و یا برای تسهیل کار خویش و کسب اقبال عامه، همسو و هماهنگ با فضای فرهنگی و ادبی تبریز رفتار می کردند. برای همین، حتی اعقاب و اخلاف مغولهای تازشگر و خونریز نیز، چونان امیران و حاکمانی فرهنگمند، هماره برای حمایت از اهل فضل و ادب همت میگماردند.
روی نهادن به سوی تبریز ـ این دارالسلام شعر و ادب ـ تنها به روزگار هجوم مغولان نبوده است؛ در تاریخ ادبیات کشورمان می خوانیم که اسدی توسی، شاعر قرن پنجم، در پی خیزشها و انقلابات خراسان و غلبۀ سلجوقیان و بر افتادن حکومت غزنویان به تبریز پناه می آورد و تا پایان عمر در این شهر به سرمیبرد و با حاکمان و امیران آذربایجان طرح یاری درمی اندازد و نرد دوستی می بازد. اسدی سرانجام در همانجا چشم از جهان فروبست و در مقبره الشعرای تبریز مدفون گشت.
در سدۀ ششم هجری قمری ظهیر فاریابی از فرارود روی به جانب آذربایجان می گذارد. وی در تبریز، در کنف حمایت قزل ارسلان، اتابک آذربایجان، حیات ادبی خود را دوام بخشید و به سال ۵۹۸ ه.ق به سرای باقی شتافت و در مقبره الشعرای تبریز آرام یافت. خاقانی هم در اواخر عمر خویش به انزوا و عزلت می گراید و تبریز را محیطی مناسب می یابد و تا پایان عمر در این شهر رحل اقامت می افکند؛ که مزار وی نیز در جوار دیگر آرام یافتگان مقبره الشعراست.
در قرن هشتم، در اثر فتنۀ مغول، شعرا و ادبایی از خراسان و ماوراء النهر و نیز نواحی مرکزی به جانب تبریز روی می گذارند. سلمان ساوجی، قصیده سرای بزرگ سده هشتم، بیشتر عمر خود را در تبریز گذرانده است. در دیوان سلمان، اشعاری در ستایش سلطان اویس و سلطان حسین آمده است، که نشانگر توجه آنان بدو است.
در زمان غلبۀ شاه شجاع به تبریز، سلمان ساوجی آنجا بود و قصایدی در مدح او پرداخت. عبید زاکانی شاعر و نویسنده طنزپرداز این دوره، که به گواهی آثارش در فقر و فاقه روزگار می گذرانده، مدتی تحت حمایت سلطان اویس جلایری در تبریز و بغداد به سر می برد …
کمال الدین مسعود خجندی، شاعر و عارف بزرگ در اوایل قرن هشتم، در شهر خجند تولد یافته است. وی در اواسط قرن هشتم، در مراجعت از سفر حج، محیط ادبی تبریز را نیکو می یابد. در این شهر رحل اقامت می افکند و مورد توجه و حمایت سلطان حسین جلایری قرار می گیرد. سلطان، باغی مصفا و دلگشا در ولیان کوه بدو بخشیده و خانقاهی هم برایش ساخته است. از شواهد چنین برمی آید که ولیان کوه در نیم فرسنگی تبریز جای داشته است. کمال در بیتی فرماید:
از بهشت خدای عز و جل
تا به تبریز نیم فرسنگ است
این بیت نه تنها به زیبایی و و دلگشایی باغ کمال دلالت دارد؛ بلکه فاصله آن را از تبریز روشن می دارد. شاید با فراروی از معنی ظاهری بیت، آن را بتوان چنین تفسیر کرد که تبریز در روزگار کمال هم شهری خرم و زیبا بوده است و فراتر از این، قرابت به بهشت می تواند بیانگر فضای مذهبی ـ عرفانی تبریز باشد.
سیمای شیخ کمال خجندی در میان هاله ای از افسانه ها و اسطوره های عرفانی می درخشد. این افسانه ها و حکایتها که در تذکره ها و تواریخ به نمونه هایی از آن برمیخوریم، نه تنها چهره واقعی کمال را مسخ نمیکنند، بلکه همه بر رفعت جایگاه او در عرفان و اعتقاد دلالت دارند.
کمال در شهر «شمس» اگر نه به اندازه وی، اما به فراخور ذوق و حال خویش، به جرعه ای از می معرف، کام در دنیای پر رمز و راز افسانه و رویا می گزارد. شگفت انگیز نیست که چونان، «شمس تبریزی»، باو نیزکراماتی منتسب داشته اند. کمال، طرف توجه مردم تبریز قرار گرفت و مریدان بسیاری به گردش درآمدند.
پیوند کمال خجندی با تبریز تنها به اعتبار اقامت و تدقیق وی در این شهر نیست؛ بلکه کمال شیفتۀ این شهر ـ که روزگاری مولانا کوی دلبرانش نامیده است ـ بود و اگر رگ و پی خویش از خجند داشت، تبریز را جان خویش می انگاشت. و بسا شعرهای دل انگیز که در وصف تبریز عزیز سروده است. در غزلی با مطلع:
مژه تیز است و غمزه تیز و تو تیز
ریختی خون عاشقان به ستیز
فرماید:
زاهدا تو بهشت جوکه کمال
ولیآن کوه خواهد و تبریز
در سال ۷۸۷ هجری قمری تقتامش خان، از دشت قبچاق به تبریز تاخت و با تاسی به امیران و سلاطین آذربایجان و بعضی نواحی دیگر کروهی از شاعران و عالمان را با خود به شهر «سرای» که پایتخت حکومتش بوده برد.
دل کمال در «سرای» آرام نگرفت و او هماره به یاد تبریز و محلات آن در تب و تاب بود:
تبریز مرا به جای جان خواهد بود
پیوسته بدو دل، نگران خواهد بود
تا درنکشم آب چرنداب و گجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود
کمال پس از آنکه یازده سال (و بر اساس برخی روایات چهار سال) در سرای بماند، دیگر باره در جست و جوی جان خویش برامد و روی به کوی دوست نهاد. وی پس از مراجعت به تبریز از پشتیبانی میرانشاه پسر تیمور برخوردار شد.
شیخ کمال خجندی باقی عمر خویش را در تبریز گذراند و به سال ۸۰۳ ه. ق همانجا وفات یافت و در ولیان کوه در بنایی که می گویند چله خانۀ شیخ بوده است، مدفون گشت. در سده هشتم هجری با ظهور لسان الغیب شیرازی، غزل پارسی به فقطۀ اوج خود می رسد، از همین روی، غزلسرایان دیگر این دوره زیر شعاع شعر حافظ قرار می گیرند؛ شعرهاشان فرصت پرواز نمی یابند.
اگر کمال خجندی هم به گونه ای شایسته و بایسته شناخته نیست، مستدل به دلیلی جز این نیست. چه اینکه به اعتراف اغلب منتقدان و محققان «وی از شاعران بزرگ اواخر قرن هشتم است که مخصوصاً در غزلسرایی مهارت داشت و در دیوان او به غزلهای مطبوع زیاد، که غالباً مقرون به ذوق عرفانی است، می توان باز خورد.»
اگرچه کمال از آثار برخی معاصران خود و نیز شاعران متقدم اثر پذیرفته است، اما این اثر پذیری هرگز تا درجۀ تقلید فرو نمیلغزد. شیخ در استقبال از اشعار بزرگانی چون فردوسی، انوری، سعدی و حافظ و … شعرهای بسیاری دارد.
زبان غزلهای کمال چون غزلهای شیخ اجل روشن و روان است. و از تصاویر و نشانه های پیچیده عارفانه یا عاشقانه در آن، اثر چندانی نمی یابیم. آنچه خط فارق میان سبک سعدی و کمال در غزلسرایی است، غلظت محتوا و اندرونۀ عرفانی غزلهای کمال است. در دیوان حافظ و دیوان کمال به غزلهایی برمیخوریم که در یک وزن و قافیت سروده شدهاند.
داوری دربارۀ پیوند شعر کمال با شعر حافظ بسی دشوار است؛ زیرا این دو شاعر و عارف بزرگ عصر بوده اند و روشن کردن اینکه کدام یک از آنها در اقتفای دیگری شعر سروده، پژوهشی سبک شناختی میخواهد.
متن علمی ـ انتقادی دیوان کمال نخستین بار به اهتمام استاد عزیز دولت آبادی در تبریز منتشر شد. (۱۳۳۷ هجری شمسی) و این خود گواه روشنی است بر پیوند گسست ناپذیر کمال و تبریز.
… و اما بوی جان جُنگی است که از دو بهره تشکیل شده است، در بهرۀ نخست گزیده ای از اشعار شیخ کمال الدین مسعود خجندی و در بهرۀ دوم برگزیده ای از اشعار استاد شهریار گرد آمده است.
در این دفتر گزیدۀ شعر دو شاعر بزرگ عرضه میشود؛ که شعر هر دو استاد در خاک تبریز ریشه دوانده و اکنون و گذشته ما را به هم پیوسته اند. در نخستین بخش، اشعار کمال خجندی جای گرفته است، که سرزمینهای بسیار را پس پشت کرده و پس از ایامی که به سفر گذشته در تبریز رحل اقامت افکند و آنجا را خانۀ خویش یافت. مدرس درس فرهنگ و فضیلت و عشق شد و در همانجا جان به جانان سپرد.
بخش دوم اشعار شاعری را در برمیگیرد که به اعتباری می توان او را در زمرۀ آخرین شاعران بزرگی محسوب نمود که در عرصۀ فرهنگ ایران زمین ظهورکردند و در حصار مرزها باقی نماندند. پرنده کلامشان آنچنان دور پرواز بود که چشمها در فراسوی افق سایۀ محوی از آن را دریافتند و بال زنان به اقلیم جاودانگی پرزد. این شاعر شهریار ملک سخن بود.
شیخ کمال الدین مسعود خجندی از مشاهیر عارفان و شاعران زبان پارسی است، صورت کوتاه شدۀ نامش در تذکره ها به صورت «شیخ کمال» یا «شیخ کمال خجندی» آمده است.
در خجند باستانی برکنارۀ سیحون در ماوراء النهر به دنیا آمد و سالیان کودکی و جوانی را در همین شهرگذراند؛ از معلمان و رهبران فکری او اطلاع چندانی در دست نیست، اما عصری که وی در آن به دنیا آمده روزگار دردناکی بود؛ ایران زمین ـ علیالخصوص ماوراء النهر ـ پایکوب اسبان مغولان شده بود و زندگی بر مردم این سرزمین گسترده، دشوار بود.
کمال در ایام جوانی از خجند به قصد زیارت خانۀ خداوند بیرون آمد و پس از بازگشت به تبریز درآمد. آذربایجان آن روزگار از مراکز فرهنگی مهم ایران زمین محسوب می شد و شیخ چون به تبریز درآمده این دیار را مطلوب روح و روان خویش یافت.
سلطان حسین جلایر از شاعر و عارف خجندی حمایت کرد و خانقاهی برای وی در «ولیانکوه» تبریز بنا نهاد. پاک اعتقادی و هنرمندی این عارف کامل موجب شد که مریدان بسیار بر وی گرد آیند. او از کلام شاعرانه مدد می گرفت و معارف. دوستان که او را برجسته از دیگران می دیدند، او را به رهبری خویش برگزیدند و عارف خجندی مقتدای سالکان آذربایجان شد. اما آذربایجان این روزگار دوران پرآشوبی را می گذراند؛ بزرگان و سرداران جلایری هر یک با دیگری سر نفاق و عداوت داشتند و آتش جنگ بین آنان همواره شعله ور بود.
ترکمنان و سرداران قیچانی نیز بر این سرزمنین دستاندازی میکردند، تبریز صبح را با شیهۀ اسبان جنگی آغاز می کرد و شبانگاه با چکاچاک شمشیرها به خواب دهشت فرو می رفت. ابرهای آشوب و فتنه باران غم و تنگدستی و کشتار می باریدند.
توقتمشخان حکمران قبچاق آهنگ تبریز کرد. شهر در سایۀ شمشیر های مهاجمان در دهشت و خواب به سر میبرد. تبریز غارت شد و عدهای از مردم به اسارت درآمدند. خان قبچاق همسری هنردوست داشت. نادره گویان و هنرمندان را به شهر «سرای» پایتخت قبچاق فرامی خواند، قرعه به نام کمال افتاد و هنرمند بزرگ پارسی بناچار عازم شهر سرای شد. در آنجا بساط دعوت گسترد و گروهی کثیر بر وی گرد آمدند.
عرفای آن دوران از جمله عبیدالله چاچی، عارف بزرگ، را زیارت کرد و پس از چهار سال دوباره روی به تبریز آورد. این بار میرانشاه او را حمایت کرد و دوباره مریدان بر وی جوشیدند و نام تبریز با اسم کمال گره خورد. گذشت ایام کمال را پیر و فرتوت کرده بود. سالهای آغازین قرن نهم پیکره این عارف وارسته روز به روز تکیده تر و شکسته تر می شد.
اینکه چه سالی عزم رحیل به جهان باقی نموده روشن نیست. اما به یقین قبل از سال ۷۹۸ نبوده است، گروهی از تذکرهنویسان خبر از حیات او تا سال ۸۰۸ داده اند.
چون به دیدار معبود شتافت، از مایملک دنیوی هیچ چیز نداشت، جز بوریایی که بر آن می خفت و خشتی که بر بالین می نهاد.
میراث شعری او نمونه ای درخشان از ادب پارسی در قرن هشتم هجری است؛ با نگاهی به دیوانش درمی یابیم که لطف و سلاست به تمامی در جادوی کلامش جمع آمده است. میراث شعری گذشتگان علی الخصوص حافظ و سعدی را پیش چشم داشته و از خورشید وجود انان پرتوهای شگفت در شعر او تجلی یافته است.
حسن دهلوی ـ شاعر نامدار پارسی ـ نیز مورد توجه این عارف هنرمند بوده و از سخن او بهره گرفته، اما سخن برخی تذکره نویسان که در این خصوص راه اغراق پیموده اند، اساسی ندارد. بی گمان او در زمرۀ بزرگترین غزلسرایان تاریخ ادبیات فارسی و نام او بر صحیفۀ روزگار مخلد خواهد ماند.
دومین شاعری که این دفتر به نام عزیزش برکت یافته، استاد بلندنظر جاودانهای است که دلهای مشتاقان را اسیر کمند کلام خویش کرد؛ شاعری که در زمان حیاتش صیت صولتش آفاق را گرفت و کلام سحر آمیزش را در مکاتب علمی و هنری و توده مردم به جان پذیرفتند. این بزرگمرد نادرهگوی شیرین گفتار، استاد سید محمد حسین شهریار بود.
در سال ۱۲۸۳ هجری شمسی در دامنه کوه سهند دیده به جهان گشود. سرزمین شگفت مولدش با آن صفا و سادگی که از آن بهره داشت، تاثیری چنان عمیق بر روحش بر جای نهاد که تا پایان عمر پربرکتش این خاطره ها همواره با او باقی ماند. پدرش حاج میر آقا خشکنابی از سادات جلیل القدر و از وکلای درجه اول تبریز و از دانشمندان و اهل اداب تبریز بود.
ایام کودکی را با نشاط تمام در دامنه سهند گذراند و تحصیلات ابتدایی را در همان جا فرا گرفت. پس از آن در مدرسۀ متحده و فیوضات به تحصیل ادامه داد و در پی آن روی به تهران نهاد. تحصیلات متوسطه را در دارالفنون ادامه داد و وارد مدرسۀ طب شد. تا اینجا شهریار، زندگی را چون دیگران طی کرد. اما در سالهای پایانی تحصیل وجودش دستخوش انقلابی شد و شاعر بزرگ ما حیاتی دوباره را آغازید، شعر چون چشمه ای جوشان در وجود شریفش فیضان می کرد، فیضانی که انتها نداشت.
حافظانه زیستن و حافظانه گفتن، برنامه حیاتش شد. دلبستگی او به سرحلقۀ رندان جهان، حافظ شیرازی، او را به رندی و هنر رهنمون شد تا بدان پایه که دلها را شیفتۀ خود کرد:
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفات
به خدا ملک دلی نیست که تسخیرنکردی
شوری که او در آفاق ایجاد کرد، تنها در قلمرو دل آدمی قابل تصور است. روزی در تهران، روزی در خراسان و روزی دیگر در تبریز بود. اما همه جا کلامش از شیدایی و شور آکنده بود و در قلمرو محیطی خاص نمیگنجید.
حیدربابایه سلام او فراتر از مرزها هنگامه ای برپا کرد؛ هرکسی حرمانها و آرزوهای خود را در این منظومه شکفت جست وجو می کند. گویی شهریار زبان مشترک همۀ بشر است و چونان حافظ بزرگ که هرکسی نقش خویش را در کلام سحرانگیزش می بیند، از زبان همگان سخن گفت. پاک اعتقادی و پارساییش همگان را به خضوع و خشوع وامی داشت. کدامین مسلمان است که بوی عشق و محبت و دوستداری را از کلمه کلمۀ منظومه های «علی ای همای رحمت» و « شب و علی» درنیابد.
عذوبت کلامش بی نیاز از تفسیر و تببین است و قولی است که جملگی برآناند؛ توضیح ارزش کلامش همچون قیاس دریا و قطره است. اما نکته ای که در زندگی ادبی شهریار اهمیت بسیار دارد وکمتر بدان توجه شده این است که شهریار به اعتباری «شاعر ملی» ایران عصر انقلاب اسلامی است. موطن و مولد و آرامجای این شاعر، آذربایجان قهرمان و شهید پرور است که همچون ستاره ای درخشان بر تارک آسمان ایران عزیز می درخشد. این نکته ایست که ادیب نکته پرداز قرن اخیر ملک الشعرای بهار در ایام جوانی بدان حکم داده است و شهریار را در آن روزگار «نه تنها افتخار ایران، بلکه افتخار عالم شرق میداند» و شاعری دیگر بزرگی مقام او را بدین گونه وصف می نماید:
ای میان بزم دلها شمع سوزان شهریار
آخرین سلطان ملک می فروشان شهریار
غمگسار مردم حسرت کش دوران ما
ترجمان روح گنگ شهریاران شهریار
طعمۀ موج حوادث خستۀ سنگ بلا
شمع شبهای خزان و مرغ طوفان شهریار
کوه را او دوست می دارد که خود مانند کوه
پای در دامن بود سر درگریبان شهریار
یکزمان چون لاله ای در باغ سبزخشکناب
حالیا چشم و چراغ جملۀ ایران شهریار
سالها باید که تا در پی تابیدن آفتاب معرفت لعلی ارزشمند همچون او در سرزمین ایران بزرگ پای به عرصۀ حیات نهد. انقلاب اسلامی در شعر او تجلی هنری یافت و پس از پیروزی نهضت اسلامی مردم سرافراز ایران، شهریار ملک سخن با کلام خویش به جهاد علیه دشمنان برخاست و در ادبیات انقلاب سهمی ارزشمند را به خود اختصاص داد. و پس از یک دهه جهاد قلمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ـ به قول خود استاد شهریار ـ دعوت حق را لبیک گفت و جهان ادب را در سوگ خویش داغدار ساخت؛ اما به حقیقت او روبین تن سرزمین معرفت و فرهنگ است و مرگ را به سرزمین معنوی او گذری نیست:
به مرک چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
در آشیانۀ طوبا نماندم از سر ناز
نه خاکیم که به زندان خاکدان مانم
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
غبار چشمۀ حیوان حجاب ذوالقرن است
به خضرگو تو اگر پیر من جوان مانم
به خشت وگل نه فرود آمای سرم،گفتی
که در سراچۀ امکان به لامکان مانم
به شمع صبحدم شهریار و قرآنش
کزین ترانه به مرغان صبح خوان مانم
با این همه پایمردی است که اینک تبریز نام شهریار وکمال را به هم می پیوندد. البته این تنها نام تبریز نیست که کمال و شهریار را به هم می پیوندد؛ در سرنوشت این دو شاعر و عارف بزرگ نقاط مشترک دیگری هم هست؛ شهریار نیز چون کمال پس از سالهای دوری از تبریز، در پی بیمهریهای روزگار و بی اعتنایی کارگزاران فرهنگی رژیم پهلوی، به تبریز پناه می آورد، تا به گفتۀ خود نیک و بد از هم بازشناخته شوند.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، آنسان که شهریار بزرگ پیشگویی کرده بود، نیک و بد از هم شناخته شد و گوهریان انقلاب این گوهر بیتای شعر ایران را قدر شناختند و هماره او را بزرگ داشتند. از دیگر سوی، شهریار، بزرگترین نمایندۀ غزل معاصر پارسی است و یادکرد او پاسداشت زبان و ادب پارسی است.
بی شک اگر بر آن باشیم تا از میان شاعرانی که در خاک عنبرین تبریز آرام گرفته اند، دو غزلپرداز توانا برگزینیم، این دو جز کمال و شهریار نخواهند بود.
عشق و ارادت این دو شاعر به حضرت لسانالغیب از دیگر وجوه اشتراک شخصیت آنهاست. هنرمند واقعی را معاصر همۀ انسانها دانستهاند، با چنین بهانه ای کمال و شهریار بال به بال هم آسمان پیروزهفام تبریز را درمینوردند و از فراز قلعه و ارگ و کوه عینالی به سوی آفاق و انفس و به جانب همۀ جایها و جانهای جهان بال می گشایند … و خطی از نور و سلام ما را به هم می پیوندد: شیراز را به بخارا، اصفهان را به شروان، تبریز را به خجند و …