تبریز / علی اصغر شعردوست
تبریز
علی اصغر شعردوست
و من اینک از عمق رویاهای «ارگ» باز می آیم. چشمهایم هنوز از خاطره و رویا لبریز است. گویی نگاهم در لایه ابریشمین یادواره ها پیچیده است و از کوچه های تنگ و باریک تاریخ باز می گردد. انگار کودکیم هنوز بر فراز دیوارهای «ارگ» ایستاده است و پنهانی به آنچه در پس دیوارها می گذرد می نگرد. آن کودکی دیرآمده که می خواهد از واقعیت ویرانه به جشنواره رویاها پناه ببرد و دیوارهای نیمه فروریخته باورها را ببیند.
ببیند که چونان پاسداری از فراز باورها، شهر را می پاید و از برق نگاه همواره بیدارش، اهریمن می گریزد. از عمق رویاهای ارگ باز می آیم که ردپای کودکیم بر شانه دیوارهایش مانده است. و اکنون پیشانیم می سوزد از داغی نیاز و نیایشی که مسجد کبود مرا به آن خوانده بود و من به ناگاه در کبودین آسمان شهر، پرنده ای شده بودم که روی بالهایش استجابت دعاهایش را با خود می برد. از انحنای ظریف نقشهای کاشی در مسجد کبود گلی چیده ام. اینک گل را چون ارمغانی به «مقبره الشعرا» می برم. شاعران چشم انتظار گل نیایش اند تا در طراوت مقدسش شور طبعشان تپیدن آغاز کند، تا کلمه آغاز شود، در دستهایم گلی از کاشیهای کبود می برم، در نگاهم نیز تصویر نیلی همه آسمانهای خدا را که از پی نمازی صمیمانه آمده است و در مردمکهایم خانه کرده است.
از کوچه های صمیمی شهر عبور می کنم: کوچه هایی که هنوز دل به مهر حماسه ستارخان و باقرخان دارند. کوچه هایی هنوز و همیشه گذرگاه سپاهی که در پی حق و آزادی می رفتند. کوچه هایی که هنوز و همیشه به یاد خواهند داشت شیخ شهیدی را که پرچم اسلام بر دوش به تظلم و دادخواهی فریاد کرده بود و شیخ محمد خیابانی اسطوره همیشه شهر شده بود.
کوچه های این شهر و تمام پنجره هایی که به این کوچه ها گشوده می شوند به یاد دارند مردانی راکه از پس درهای بسته در این کوچه ها گام نهادند، حق را فریاد کردند و شهادت را چونان رسمی از خود به جا نهادند. کوچه ها…. کوچه های تبریز و ستارخان و شیخ محمد خیابانی و ثقه الاسلام و … شهیدان … شهیدان. تبریز، سرنهاده در دامان سرخ فام «عینالی» و گسترده تا شکوه سهند … تبریز، سینه سپر کرده در برابر حوادث … افتادن و برخاستن … از نو تازه شدن. از ویرانه ها شکوفا شدن. در قیامهای پیاپی با تنی خونین به پیش رفتن و حماسه شدن، حماسه ای جاویدان و خونین بر صفحات تاریخ.
تبریز، دخیل بسته ضریح «عون بن علی (س)» و متبرک.
تبریز، بازار و شور و جنبش. جریان مدام زندگی. بازار و عبور از دالانهای تاریخ، عبور از دالانهای سرشار از عطر غلیظ ادویه و عود. بازار و عبور از سیالان ترمه های زربافت. عبور از جریان نرم شالهایی به لطافت رنگین کمان.
بازاری که هنوز می توان از دالانهای آن صدای درای شتران را شنید و هیاهوی کاروانهای از راه رسیده، شترانی که زانو می زنند و بار بر زمین می نهند، مردمانی که گرد می آیند تا از کالای کاروان سهمی ببرند.
تبریز، شهری فرو افتاده در کمره تاریخ نیست، که تنها نگاه باستان شناسان و جهانگردان را به سوی خود بکشد، بلکه شهری است که شانه به شانه تاریخ قد می کشد و پا به پای تاریخ پیش می تازد. و گاه حتی گام از تاریخ هم پیشتر می نهد.
تبریز، ایل گُلی، میزبان صمیمی فراغتهای دلپذیر. آرامش آبی دریاچه ای که به احاطه همه حسهای نوآغاز، لب پر می زند. ایل گلی، خاطره ای خوش از قدم زدنی در اصالت و سنت، ایل گلی، آمیزه ای از تفرج روح و جسم. نمادی از حسی غرورانگیز، نمادی از یکی شدن ایل. و همه ما از ایل بزرگ خداییم. از نسل آن سردارانی که به پاسداری ایل برخاستند و بر شانه های ایل بازگشتند؛ بر شانه های صبور ایل، که اگر چه از هق هقی جگرسوز لرزیدند، اما خم نشدند؛ شانه های ایل خدا، ایل بزرگ خدا.
یک روز، روزی از روزهای خا که ایل شهیدان خود را بر شانه گرفته در خیابانها جاری شده بود، شاعری از سمت نگاه محزون ایل، هماهنگ جریان ایل، دل خود را سرود و سرود. شاعر بر زبان ایل زمزمه گر، کوچه به کوچه، شهر به شهر جاری شد. شاعر، شهریار شد و در حنجره همگان خانه کرد.
جوانه های شهیدان شکوفه زارانند
به این خزان زدگی سرگل بهارانند
به نونهالی اگر شاخ و برگهاست لطیف
ستبر ساقه و از ریشه استوارانند
به باغبانی اینان سری فرود آرید
که شاخصند و برومند شاخسارانند
…
وقتی که سپیده از سینه حیدربابا بالا می رود تا از آنجا همراه باد در دشت گسترده شود، حیدربابا بیدار می شود. به اندان سنگینش کش و قوس می دهد. شیرابه های رویاهای نیم شبانه اش از چشمه سارانش می چکد. با بازوان صخره ایش دامن می تکاند … و صبح با صدای زنگوله بره ها و خرام کبکهای گریزپای به دامان حیدربابا پای می گذارد. حیدربابا بیدار می شود. خیره به دشت پیرامونش، بر جای ایستاده می ماند. می ماند تا بر او بگذرند، تا بر او برویند، تا از او فرو ریزند، تا از او بجوشند. حیدربابا نگاه در نگاه پنجره های «خشکناب» می دوزد گویی که منتظر است. منتظر تا پنجره ای باز شود. تا دری گشوده شود. وقتی که اولین تنور ده افروخته می شود، حیدربابا منتظر است ببیند آنکه با بقچه ای نان تازه به سویش خواهد آمد، چه کسی خواهد بود. که در صبحی به این شفافی اولین کسی خواهد بود که در چشمه های حیدربابا دست و رو خواهد شست و در آینه زلال چشمه سار خود را تماشا خواهد کرد؟ حیدربابا اندیشناک می نگرد، منتظر است، آنقدر که می توان بالاو پایین رفتن سینه اش را احساس کرد. اما نه از ده، که از ورای آن ابرهایی که به سوی حیدربابا روانند. می آید از جایی که زمین و آسمان شانه به شانه هم داده اند. می آید. پوست حیدربابا از شادی کش می آید، می لرزد، سنگها می غلتند و در قهقهه چشمه ساران فرو می ریزند. می آید، شهریار بزرگ شعر می آید. او که حیدربابای گم و فراموش را از گوشه عزلتش به در آورده بود و چون ستیغی حماسی در جهان گردانده بود.
باخ کی «حیدربابا» افسانه تک اولموش بیرقاف
من کیچیک بیداغی سر منزل عنقا ائله دیم.
آذربایجان از کهن پیشینه ترین کانونهای تشیع در جهان است. و نیز خاستگاه فرزانگانی چون علامه امینی و علامه طباطبائی … هم از این روی عشق و ارادت به خاندان عصمت و طهارت(ع) در این سامان نمودی صد چندان دارد. از تبریز و مراغه تا اردبیل و معان و از خوی تا ارومیه بر جای جای آذربایجان مهر اهل بیت(ع) پرتو افکنده است. برگزاری مراسم و آیین ها و سوگواری های دهه محرم و تاسوعا و عاشورای حسینی در این خطه باشکوه و گسترده به چشم می آید. مراسم روضه خوانی، زنجیر زنی، سینه زنی، شاه حسین، تعزیه (شبیه خوانی)، طشت گذاری و … در تبریز و شهرها و روستاهای دیگر آذربایجان به شیوه خاص برگزار می شود.
تبریز، شهر حماسه و خون است. شهری همه شور، که مشعل قیام ۱۹ دی (۱۳۵۶) قم را به خون مشتعل نگاه داشت. پس از طلوع فجر زرین پیروزی نیز، تبریز هرگز بیرق انقلاب اسلامی را از کف ننهاد؛ و هرچند برخی از پیغامگزاران نهضت همچون آیت الله قاضی طباطبایی و آیت اله مدنی سر در سجده خون نهادند، اما بیرق عاشورا هیچگاه از پای نیفتاد و در سالهای دفاع مقدس به دست سترگ سردارانی چون شهیدان مهدی و حمید باکری بر فراز چکادهای فتح برافراشته شد.
مردم این سامان را با ولایت فقیه میثاقی استوار و گسست ناپذیر است. اگر تبریز عشق به امام خمینی(ره) را در جریان انقلاب اسلامی (به ویژه قیام ۲۹ بهمن ۱۳۵۶) و سالهای دفاع مقدس به اثبات رساند، در خرداد ۱۳۷۲ – به هنگام تشریف فرمایی مقام معظم رهبری حضرت آیت اله خامنه ای به آذربایجان – نیز شیفتگی خویش به مقام والای ولایت را دیگرباره نمایاند.