تاریخ آذربایجان در قرون نخستین اسلامی
یکى از معتبرترین اخبار در مورد فتح آذربایجان و سایر نقاط ایران، نوشته بلاذرى {وفات ۲۷۹ ه.ق} در کتاب «فتوح البلدان» میباشد، او در مورد فتح آذربایجان بوسیله اعراب مسلمان، مینویسد: «حسین بن عمرو اردبیلى، از واقد اردبیلى و او از مشایخى که زمانى ایشان را درک کرده بود روایت کرد که “مغیره بن شعبه” به عنوان والى از سوى “عمر بن خطاب” به کوفه آمد و نامه یى به همراه آورد که در آن حذیفه بن یمان به ولایت آذربایجان منصوب شده بود. نامه را براى وى ارسال داشت و او در نهاوند یا نزدیکى آن بود. پس از آنجا برفت تا به اردبیل رسید که کرسى آذربیجان بود و مرزبان در آنجا میزیست و خراج آن دیار نیز به همانجا مى رفت. مرزبان جنگجویانى را از مردم باجروان، میمذ، ونریز و سراه و شیز و میانج و جاهاى دیگر نزد خود گرد آورده بود و چند روز با مسلمانان نبرد شدیدى در پیوست، سپس مرزبان با حذیفه از سوى همه مردم آذربیجان صلح کرد بر این قرار که هشتصد هزار درهم(۱) به وزن هشت ادا کند و کسى کشته نشود و به بردگى برده نشود».(۲) «گویند سپس عمر، حذیفه را عزل کرد و “عتبه بن فرقد سلمى” را بر آذربیجان ولایت داد … واقدى در روایت خویش از راویان حکایت کرد که “مغیره بن شعبه” به سال بیست و دو از کوفه به غزاى آذربایجان رفت و به آنجا رسید و آن خطه را به عنوه بگشود و بر آن خراج وضع کرد…».(۳)
در تاریخ طبرى، در میان حوادث سال ۲۲ هجرى، به فتح آذربایجان بدست اعراب مسلمان اشاره شده و در این مورد آمده است: «آنگاه سال بیست و دوم درآمد، ابوجعفر گوید: در این سال چنانکه در روایت ابومعشر هست آذربایجان گشوده شد. گویند: فتح آذربیجان به سال بیست و دوم و سالار آن مغیره بن شعبه بود. واقدى نیز چنین گفته».(۴)
در مورد فتح آذربایجان برخى از منابع سالهاى دیگرى را نیز ذکر میکنند، ولى به نظر مى رسد که گفته بلاذرى و طبرى صحیح تر باشد. گفتنى است که در «تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجرى»، فتح آذربایجان در سال ۲۱ هجرى آمده است(۵) ولى پروفسور مینورسکى با استناد به نوشتههاى بلاذرى سال ۲۲ هجرى را به عنوان سال فتح آذربایجان بوسیله اعراب، ذکر کرده است.(۶)
بهر حال بعد از فتح آذربایجان و به تبع آن تبریز، اعراب مهاجر به اقصى نقاط این منطقه حاصلخیز مهاجرت کرده و اسکان یافتند، و حکمرانى این مناطق را نیز به دست گرفتند. در تاریخ یعقوبى به یکى از این مهاجرتهاى مهم به ناحیه تبریز، که در زمان ابوجعفر منصور [۱۳۶ـ۱۵۸ ه.ق] خلیفه عباسى، انجام گرفته است، اشاره شده است: «ابوجعفر [منصور خلیفه عباسى]، “یزید بن اسید سلمى” را والى ارمنستان و “یزید بن مهلبى” را والى آذربایجان قرار داد، یزید، یمنی ها را از بصره به آذربایجان منتقل ساخت و نخستین کسى بود که آنان را منتقل کرد و “رواد بن مثنى ازدى” را در تبریز تا بذ فرود آورد، و “مر بن على طائى” را در نریز، همدانى را در میانه، و قبیله هاى یمنى را پراکنده ساخت و از قبیله نزار، جز “صفر بن لیث عتبى” و پسر عمویش “بعیث بن حلبس” کسى در آذربایجان نبود»(۷)، مؤلف «فتوح البلدان»، نیز بعد از ذکر اسکان یافتن اعراب ازدى در اورمیه به سرپرستى “صدقه بن على بن صدقه بن دینار”، در مورد تبریز مى نویسد: «اما تبریز، رواد ازدى و سپس “وجناء بن رواد” به این شهر وارد شدند، وجنا و برادرانش در آنجا بنائى بساختند. وى به شهر حصارى کشید و همراهان وى در آن بلد منزل گزیدند».(۸) گفتنى است که قبل از ورود این عده از اعراب به تبریز، این شهر از اهمیت زیادى برخوردار بوده است و دلیل بر این گفته، نوشته هاى بلاذرى و یعقوبى است که در آن ذکر شده است؛ رواد ازدى و سپس وجنا بن رواد به این «شهر» وارد شدند، و این نشان از بزرگى و اهمیت تبریز تا آن دوره بوده است، به هرحال مهاجرت اعراب ازدى به سرپرستى ـ یزید بن مهلبى از بصره به آذربایجان و وارد شدن “رواد بن مثنى ازدى” و فرزندان او به شهر تبریز نقطه عطفى در تاریخ این شهر محسوب مى شود. زیرا این خاندان شروع به آبادانى و ساختن بناهاى مهم در تبریز نمودند و از این به بعد، تبریز بعنوان یکى از شهرهاى مهم آذربایجان و حتى ایران مطرح گردید. لازم به تذکر است که شاخه دوم این خاندان عرب نیز، بعد از سالها دورى از حکمرانى آذربایجان، بار دیگر بعد از بر افتادن سالاریان در آذربایجان، به حکومت تبریز و آذربایجان رسیدند، که صحبت در این مورد فرصت دیگری را میطلبد.
گفتنی است که شاخه نخست این خاندان عرب عبارتند از رواد بن مثنى ازدى و سپس سه فرزند او بنامهاى وجناء، محمد، و یحیى بن رواّد ازدى. مسئله اى که در مورد روادیان نخستین باید متذکر شویم، اینست که متاسفانه منابع تاریخى در مورد شاخه نخستین روادیان ازدى، یعنى رواد بن مثنى ازدى و سه فرزند او اطلاعات زیادى در اختیار ما قرار نداده اند، و از این جهت قسمتهاى عظیمى از حوادث و وقایع دوران این سلسله و به تبع آن تاریخ تبریز و منطقه آذربایجان در تاریکى فرورفته است.
از نیاى نخستین خاندان روادى همین اندازه اطلاع در دست است که او در زمان ابوجعفرمنصور [۱۳۶ـ۱۵۸ ه. ق] خلیفه عباسى، به همراه “یزید بن مهلبى” والى آذربایجان به این منطقه آمده و همراه با اعراب ازدى از تبریز تا بذ ساکن شده اند. با تأمل در گفته هاى یعقوبى و بلاذرى، به نظر مى رسد که در زمان نیاى روادیان یعنى “رواد بن مثنى ازدى”، تبریز به حالت قبل از ورود ازدیان برقرار بوده است، زیرا بلاذرى یا یعقوبى، هیچکدام به کارهاى عمرانى رواد بن مثنى در تبریز اشارهاى ننموده اند. در حالیکه در زمان فرزندان او، تبریز رو به عمران و آبادانى گذاشته، و اهمیت فراوانى یافته است، بلاذرى به این مسله بصورت صریح اشاره کرده است، آنجا که مىنویسد: «رواد ازدى و سپس وجناء بن رواد به این شهر وارد شدند، وجناء و برادرانش در آنجا بنائى بساختند. وى بر شهر حصارى کشید …».(۹) و به گفته مؤلف کتاب مختصرالبلدان، «امّا تبریز، رواد ازدى بدانجاى فرود آمد، سپس وجناء بن رواد و در آن بنا کردند. و گرداگرد شهر بارو افراشتند این شد که مردم نیز، با وجناء به تبریز شدند و جاى گرفتند».(۱۰) در مورد کارهاى وجناء بن رواد ازدى، غیر از آبادانى تبریز و کشیدن حصار به اطراف شهر، منابع به جنگهاى او با والى آذربایجان در زمان خلافتهارون الرشید، نیز اشاره مىکنند: «پس از آنکه وجناء ازدى و “صدقه بن على” مولاى طایفه ازد [حاکم اورمیه ]بشوریدند و فساد کردند و خزیمه بن خازم [والى آذربایجان] در خلافت رشید به ارمینیه و آذربایجان ولایت یافت، باروى مراغه را بنا کرد و شهر را مستحکم ساخت و آن را تمصیر کرد و سپاه انبوهى را در آنجا منزل داد».(۱۱) ابن فقیه نیز در (مختصر البلدان)، تألیف به سال ۲۹۰ ه.ق، در مورد اتحاد وجناء بن رواد با حاکم اورمیه بر علیه حاکم آذربایجان [خزیمه بن خازم]، مطالبى را بیان کرده است، او در این زمینه مینویسد:
«چون وجناء ازدى و صدقه بن على ـ مولاى ازد، [حاکم اورمیه] دست به آشوب و تباهگیرى زدند، خزیمه بن خازم، در خلافت رشید، [۱۷۰ـ۱۹۳ ه.ق]، والى ارمینیه و آذربایجان شد. او باروى مراغه را ساخت و دژش را افراشت و آن را شهر کرد».(۱۲) امّا «شگفت است که طبرى و دیگران هرگز نامى از این حادثه ها نمى برند و نتیجه این شورش و پایان کار وجناء پاک تاریک و نامعلوم است».(۱۳) طبرى نیز در ذکر «سخن از کار بابک و قیام وى، در بیان کارهاى محمد بن بعیث حاکم مرند، از وجناء بن رواد و شهر تبریز مطالبى را بیان کرده است: «هزیمت دیگر را محمد بن بعیث کرد و چنان بود که محمد بن بعیث در قلعه اى استوار بود از آن خویش به نام شاهى که ابن بعیث [محمد]، آن را از وجناء بن رواد گرفته بود که پهناى آن به دو فرسنگ بود. وى را در ولایت آذربیجان قلعه اى دیگر بود به نام تبریز، اما شاهى استوارتر بود، ابن بعیث با بابک صلح بود، وقتى بابک دسته هاى خویش را مى فرستاد به نزد وى جا میگرفتند که ضیافت میکرد و نیکویى میکرد، چندان که با وى انس گرفتند و براى آنها عادت شد. پس از آن چنان شد که بابک یکى از یاران خویش را به نام عِصْمَه که از اسپهبدان وى بود با دسته اى فرستاد، که به نزد ابن بعیث جا گرفت …».(۱۴) که البته این بار «ابن بعیث» برخلاف دفعات قبل، فرستادگان بابک را با حیله از بین برده و عصمه، سردار بابک را نیز به اسارت درآورده و به نزد معتصم مى فرستد، و منظور طبرى از اینکه «هزیمت دیگر را محمد بن بعیث کرد»، اشاره به این حادثه است که طى آن تعدادى از نیروهاى بابک، توسط محمد بن بعیث، حاکم عرب مرند، از بین مى روند. و همچنین باید در نظر داشت که حوادث دوره روادیان نخستین با محمد بن بعیث و کارهاى او مرتبط مى باشند، و براساس نوشته طبرى، معلوم میگردد که بین محمد بن بعیث، حاکم مرند و وجناء بن رواد ازدى، حاکم تبریز برخوردى پیش آمده و محمد بن بعیث، در این جنگ، بر وجناء بن رواد غالب گشته و حتى قلعه شاهى را نیز از دست او خارج کرده است.
پس از وجنا برادرش، محمد بن رواد، به حکمرانى تبریز و قسمتى از آذربایجان مى رسد، و همزمان با حکمرانى این شخص است که بابک خرم دین به تبریز وارد شده و دو سال در این شهر بسر مىبرد. متاسفانه منابع تاریخى مطالب زیادى در مورد تبریز در دوره محمد بن روادى بدست نمى دهند. در کتاب «الفهرست» در مورد حضور بابک خرم دین در تبریز و همچنین در مورد محمد بن رواد، آمده است: «و سپس [بابک] به تبریز ـ که یکى از شهرهاى آذربایجان است، رفته و دو سال در خدمت محمد بن رواد ازدى بود و پس از آن نزد مادر برگشت».(۱۵)
مؤلف کتاب بیان الادیان که آنرا در سال ۴۸۵ ه.ق به نگارش درآورده است، در ذکر قصه اوائل بابک خرّم دین و دوران جوانى او و اینکه خانواده او مجبور به مهاجرت از اردبیل شدند، مى نویسد: «… تا به اردبیل کار بدیشان دشوار گشت و نیز نتوانستند آنجا بودن، از آنجا برفتند و به ناحیتى آمدند که آن را میمه خواندند و آنجا مقام کردند … تا روزى به موضعى افتاد که آن را «نوالند»، خواندندى و آن چند پاره دیه است که از آن محمد بن رواد الازدى بود، و اهل آن دیه مزدکیان و خرم دینان بودند».(۱۶) از مطالب فوق نتیجه گرفته مى شود که میمه همان قره داغ امروزى نیز از جمله املاک محمد بن روّاد ازدى بوده و گفتنى است که شاخه دوم این خاندان یعنى ابوالهیجاء حسین(۳۴۴هـ.)، نیز قدرت خود را از این منطقه یعنى قره داغ (اهر، ورزقان)، به سایر نقاط آذربایجان و تبریز، گسترش داده است. در مورد [میمه = میمد]، نویسنده کتاب «حدود العالم من المشرق الى المغرب» در سال ۳۷۲ ه.ق، مى نویسد: «اهر ـ قصبه میمدست و پادشاییى پسر رواد است…»(۱۷) مؤلف المسالک والممالک (۲۳۲ ه.ق)، نیز در ذکر شهرها و نواحى کوره آذربایجان، از محمد بن روّاد ازدى، صحبت کرده و مى نویسد: «مراغه و میانج و اردبیل و ورثان … [و سپس در مورد تبریز مى نویسد]: و تبریز که در اختیار محمد بن الرواد ازدى است».(۱۸)
از کارهاى محمد بن رواد در آذربایجان، میتوان به طغیان او در مقابل خلیفه وقت، مأمون عباسى (۱۹۸ـ۲۱۸ ه.ق) اشاره کرد. در تاریخ یعقوبى و در ذکر حوادث و شورشهای ایام خلافت مأمون، به شورش و نافرمانى محمد بن رواد حاکم تبریز، در آذربایجان اشاره شده است: «پس بصره را عباس بن محمد بن موسى جعفرى گرفت … و در ارمنستان عبدالملک بن جحاف سلمیو محمد بن عتاب، و در آذربایجان محمد بن روّاد ازدى و یزید بن بلال یمنى و محمد بن حمید همدانى و عثمان بن افکل و على بن مرطائى، … سربلند کردند».(۱۹)این یاغیان، بوسیله “محمد بن حمید طوسى”، سردار مامون که براى جنگ با بابک خرمدین اعزام شده بود، دستگیر میشوند، در این مورد طبرى در ذکر حوادث سال ۲۱۲ ه.ق مینویسد:
«محمد بن حمید طوسى را از راه موصل سوى بابک فرستاد و او را براى نبرد بابک نیرو داد. محمد بن حمید، “یعلى بن مره” و امثال وى از تسلط جویان آذربایجان [که محمد بن رواد نیز از ان جمله بود]، را بگرفت و آنها را نزد مأمون فرستاد».(۲۰) اما محمد بن حمید طوسى در جنگ بابک موفقیتى بدست نیاورده و جان خود را نیز از دست میدهد. در «شهر یاران گمنام» در این زمینه آمده است: «یکى از همگنان على بن مر [یعلى بن مره]، محمد پسر رواد بود و از این جا میتوان گفت که محمد بن حمید او را نیز دستگیر ساخته و به بغداد فرستاده است. ولى او [محمد بن رواد] و “على بن مر” بار دیگر به آذربایگان آمده و سالها پس از آن هر کدام در جاى خود حکمرانى داشته اند. چه “ابن خرداد به”، که کتاب خود را در سال ۲۳۰ تا ۲۳۴ تألیف نموده در شمردن شهرهاى آذربایگان باز تبریز را از آن محمد بن رواد و مرند را از آن محمد پسر بعیث، … و جابروان و نریز را از آن على بن مر مینگارد».(۲۱)
با استناد به مطالب فوق، به نظر میرسد که همزمان با جنگهاى بابک خرم دین با خلفاى وقت، از جمله با مأمون [۱۹۸ـ۲۱۸ ه.ق] حاکم تبریز محمد بن روّاد نیز از به رسمیت شناختن حکومت خلیفه بر این منطقه سرباز زده و در مقابل خلیفه ایستادگى میکرده است. بعد از محمد بن روّاد، حکمرانى تبریز و قسمتهائى از آذربایجان بدست برادرش، یحیى بن رواد میافتد. از حوادث دوران این شخص نیز اطلاع زیادى در دست نیست، و فقط یعقوبى در ذکر شورش محمد بن بعیث حاکم مرند، از او سخن بمیان آورده است. لازم به ذکر است که از جمله اشخاصى که همزمان با روادیان در مسائل آذربایجان دست اندر کار حوادث و تحولات بوده است، محمد بن بعیث، حاکم مرند میباشد. مؤلف «فتوح البلدان» در معرفى این شخص با نفوذ و دلیر مینویسد: «اما مرند، قریه کوچکى بود. حلبس پدر بعیث در آنجا منزل گزید و پس از او بعیث و سپس فرزند وى محمد بن بعیث، مرند را مستحکم نمودند و محمد [بن بعیث]، در آنجا قصرهائى ساخت، وى در ایام خلافت المتوکل على اللّه [۲۳۲ـ۲۴۷ ه.ق] سر به مخالفت برداشت، بغا کوچک آزادکرده امیر المومنین با محمد بجنگید و بروى ظفر یافت و او را به «سرمن رأى»{سامرا} فرستاد و دیوار مرند و آن قصر را ویران کرد».(۲۲) یعقوبى در ذکر دوران خلافت جعفر متوکل (۲۳۲ـ۲۴۷ ه.ق) و در صحبت از دستگیرى محمد بن بعیث حاکم مرند، به دستگیرى یحیى بن روّاد نیز اشاره کرده و آورده است: «محمد بن بعیث به ناحیه اى از آذربایجان به نام مرند مستولى بود، پس حمدویه ابن على، عامل آذربایجان با وى در افتاد… پس او را به دربار خلیفه فرستاد و چون از راه رسید علیه حمدویه بن على گزارش داد و بدان جهت حمدویه را زدند و … ابن بعیث رهاگردید و پس از چند روزى که ماند از سامره به مرند گریخت … و نافرمانى و ناسازى را آشکار نمود، پس حمدویه بن على را از حبس درآورده و به حکومت آذربایجان برگزیدند و محمد … با او جنگید و او را کشت و کار ابن بعیث نیرو گرفت … و سپس عتاب بن عتاب به جنگ وى شتافت و حکومت بدست بغاى صغیر بود، پس چند ماهى در جنگ با وى پایدارى کرد و سپس به او امان داد و چون نزد وى آمد او را به دربار خلیفه فرستاد و تا در سال ۲۳۵ ه.ق بدست اسحاق زندانى شد و اندکى در حبس ماند و مرد و یحیى بن رواد را نیز فرستاد…».(۲۳) مؤلف «شهریاران گمنام»، از نوشته یعقوبى نتیجه میگیرد که «از اینجا میتوان پنداشت که او پس از برادرش محمد حکمرانى و بزرگى داشته وگرنه چرا بایستى حمدویه دستگیرش ساخته به بغداد ببرد».(۲۴) بعد از دستگیرى یحیى بن رواد و فرستاده شدن او به مرکز خلافت عباسى فرمانروائى شاخه اول روّادیان نیز در این دیار به پایان میرسد و دیگر از این خاندان در کتابهاى تاریخى خبرى مطرح نمیشود و حال و روزگار بقایاى این خاندان نیز در زیر پرده اى از ابهام فرو میرود. تا اینکه براى اولین بار، ابن حوقل، در حوادث سال ۳۴۴ ه.ق از ابوالهیجا روادى، حاکم اهر و ورزقان صحبت میکند و از این زمان پاى شاخه دوم این خاندان، به تاریخ آذربایجان باز میشود که صحبت در مورد حوادث این دوره فرصت دیگری را میطلبد .
در کتاب «تاریخ مردم ایران» در مورد پسران رواد بن مثنى ازدى، آمده است: «پسران او هم که غالبا به شیوه صعلوکان{عیاران} عرب در اطراف ثغور ضمن نظارت بر امنیت راهها خود به رهزنى و اخاذى و کسب غنائم اشتغال داشتند. در همان نواحى تدریجا کسب قدرت کردند … پسران این روّاد ازدى، در حوادث عهدهارون و مأمون در ولایت آذربایجان صیت و آوازه یافتند و بعد از وقایع مربوط به قیام بابک تدریجا نام و نشان آنها پایان یافت و شاید اقطاعهاى کوچکى در این نواحى براى اخلاف آنها باقى ماند. در دوره غلبه آل ساج ضمن آنکه «قلعه بذ» ویران شد ونواحى تبریز از نظارت آنها خارج گشت، خود آنها هم در بین جنگجویان محلى که در جمع آنها اعراب و طوایف اشروسنه و فرغانه به هم در آمیخت، جذب شدند …».(۲۵)
از حوادث مهم شهر تبریز در ایندوره مىتوان به زلزله شدید این شهر در سال ۲۴۴ ه.ق اشاره کرد. این زلزله از سهمناکترین زلزله هایى است که در تاریخ تبریز اتفاق افتاده است، و میتوان گفت که تمام زحمات روادیان «شاخه اوّل» را در آبادانى شهر، از بین برده است. در «نزهه القلوب» در این زمینه آمده است: «در سنه اربع و اربعین و ماتین، بعهد متوکل خلیفه عباسى (۲۳۲ـ۲۴۷ ه.ق) به زلزله خراب شد».(۲۶) «چون تبریز معمور شد و مردم بسیار در آن بلده کثیرالانوار جمع شدند در سنه اربع و اربعین و مأتین (۲۴۴ ه.) در زمان متوکل عباسى به زلزله خراب شد که اثر آن نماند، متوکل امر کرد باز به حلیه عمارت درآوردند».(۲۷)
در قاموس اعلام نیز به به این زلزله تبریز و خرابى ناشى از آن و همچنین به تجدید بناى آن بوسیله متوکل اشاره شده است.(۲۸) در «حدود العالم» تالیف به سال ۳۷۲ ق، در مورد تبریز بعد از زلزله ۲۴۴ق آمده است: «تبریز ـ شهر کیست خرد و با نعمت و آبادان و از گرد وى باره و آن علاءبن احمد کرده است»(۲۹) و نویسنده کتاب «زمین لرزههاى تبریز» منظور نویسندگان را از اینکه بعد از زلزله خلیفه آن را به حال عمارت در آورد «همین کار علاءبن احمد ازدى [میداند] که در میان سالهاى ۲۴۰ تا ۲۶۰ ق عامل خلیفه و فرمانرواى تبریز و بخشى از آذربایگان بوده است».(۳۰) مینورسکى در حواشى خود بر «حدودالعالم» در مورد علاء بن احمد مینویسد: «تبریز در قرن دهم میلادى (چهارم هجرى) شهر مهمینبود و علاء بن احمد ازدى در حوالى ۲۵۱ ق (۸۶۵م) مأمور مالیه ارمنستان و آذربایجان بود».(۳۱) بهرحال، به نظر مىرسد که بعد از این زلزله شدید، تبریز خسارت فراوانى دیده و بناهاى روادیان نیز از بین رفته است، و از طرفى با استناد به نوشته «حدودالعالم»، معلوم مىشود که علاء بن احمد، عامل خلیفه در آذربایجان، بعد از وقوع زلزله شروع به تجدید بناى شهر نموده و به آبادانى آن همت گماشته است. در «تاریخ طبرى» در مورد علاء بن احمد و سرانجام وى آمده است: «علاء بن احمد فلج شد و از کار بماند، سلطان، به ابوالردینى عمربن على مرى نوشت و او را ولایتدار آذربیجان کرد که از آن پیش از آن علاء بود. ابوالردینى سوى آذربیجان رفت که آنجا را از علاء بگیرد. علاء در ماه رمضان براى نبرد ابوالردینى برون شد در قبه اى و علاء کشته شد. گویند ابوالردینى گروهى را براى ترکه علاء فرستاد و از قلعه او چندان بردند که قیمت آن به دو هزار هزار درم رسید.».(۳۲) مؤلف «الکامل» نیز کشته شدن علاء بن احمد را در سال ۲۶۰ ق نوشته ولى در جزئیات با طبرى اختلافاتى دارد: «در آن سال [۲۶۰ ه ق ]معتمد على الله، خلیفه براى امارت آذربایجان محمدبن عمربن على بن مرالطائى موصلى را برگزید. او عده بسیار از خوارج و دیگران جمع کرد و سوى محل امارت خود لشکر کشید در آذربایجان علاء بن احمد ازدى امیر، که مریض و زمین گیر بود او را با محمل برداشته بودند که به جنگ و دفع «محمد» لشکر کشید جنگ واقع شد و اتباع علاء منهزم شدند و خود او گرفتار شد و پى از مدتى در گذشت، محمدبن عمربن على، قلعه و کاخ علاء را گرفت، سه هزار درهم در گنج او بود که بدست محمد افتاد».(۳۳)
به نظر میرسد که منظور اصطخرى در «المسالک و الممالک»، از سرزمین «ردینى» اشاره به همان فرمانروائى است که توسط ابوالردینى عمربن على، بعد از شکست علاءبن احمد ازدى در سال ۲۶۰ ق و به پشتیبانى، معتمد بالله [۲۵۶ ـ ۲۷۹ ه.ق] خلیفه عباسى در تبریز و اطراف آن تشکیل شده بود، مىباشد، «جابروان و تبریز و اشنه، این هر سه شهرها و آنچه در حوالى و اضعاف آن است به «ردینى» معروف اند».(۳۴) در صوره الارض، راجع به حکومت «بنى ردینى» در تبریز و قسمتهائى از آذربایجان و بر افتادن آن، آمده است: «داخرقان دهخوارقان = آذرشهر» و تبریز تا اشنه آذریّه و حوالى آنها به نام خاندان بنى ردینى معروف بود که به این نواحى تملک داشتند و به سبب قدرت سلطان اعتراض نبود. لیکن پس از فساد روزگار و مرگ سلطان و ستم همسایگان تملک ایشان از میان رفت و «لمن غلب» شد. و این خاندان ردینى عرب بودند، روزگار بدیشان پشت کرد و مغلوب و مقهور شدند و آثار ایشان از میان رفت و جز اندکى از اخبارشان نماند».(۳۵)
بعد از این حوادث، ساجیان اشروسنه اى به فرمانروایى آذربایجان میرسند (۲۷۶ تا ۳۱۸ ه.ق).
منابع:
۱- “هشتصد هزار درهم به وزن هشت” یعنی ، هر ده درهم به وزن هشت مثقال.”بلاذری، ۱۳۶۷،فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، پاورقی ص ۴۵۷” . و “زریاب خویی ” در این زمینه مینویسد: “به وزن ۸ یعنی ظاهرا هشت درهم مساوی یک دینار” بنگرید: دایره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۷، ج۱، تهران، ص۱۹۶.
۲- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، ترجمه محمدتوکل (دکتر)، نشر نقره، تهران، ص۴۵۷.
۳- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۵۸.
۴- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۵، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۱۹۷۰.
۵- مشکور، محمدجواد (دکتر)، ۱۳۵۲، تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجرى، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، ص۳۹۳.
۶- مینورسکى، ولادیمیر، ۱۳۳۷، تاریخ تبریز، ترجمه عبدالعلى کارنگ، تبریز، ص۹.
۷- یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب اصفهانى، ۲۵۳۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ترجمه محمدابراهیم آیتى (دکتر)، چ ۲، ترجمه و نشر کتاب، تهران،صص۳۶۱-۳۶۲.
۸- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۶۴.
۹- بلاذرى، احمدبن یحیى، ، همان، ص۴۶۴.
۱۰- ابن فقیه، ابوبکر احمدبن اسحاق همدانى، ۱۳۴۹، ترجمه مختصرالبلدان، ترجمه ح. مسعود، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۱۲۷.
۱۱- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، همان، ص۴۶۳.
۱۲- ابن فقیه، ابوبکر احمدبن اسحاق همدانى، ۱۳۴۹، ترجمه مختصرالبلدان، همان، ص۱۲۷.
۱۳- کسروى، سیداحمد، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، چ ۶، جامى، تهران، ص۱۳۴.
۱۴- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱۳، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران،ص۵۸۰۵.
۱۵- ابن الندیم، محمدبن اسحاق، ۱۳۴۶، الفهرست. ترجمه م. رضا تجدّد، چ ۲، چاپخانه بانک بازرگانى ایران، تهران، ص۶۱۲.
۱۶- فقیه بلخى، ابوالمعالى محمدبن نعمت علوى، ۱۳۷۶، بیان الادیان، به تصحیح محمدتقى دانش پژوه، موقوفات دکتر محمود افشار یزدى، تهران، صص۱۲۰-۱۲۱.
۱۷- حدود العالم من المشرق الى المغرب، ۱۳۶۲، به کوشش منوچهر ستوده، کتابخانه طهورى، تهران، ص۱۶۰.
۱۸- ابن خرداد به، ۱۳۷۱، مسالک و ممالک، ترجمه سعید خاکرند، چ ۱، میراث ملل، تهران، ص۱۲۱.
۱۹- یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب اصفهانى، ۲۵۳۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ترجمه محمدابراهیم آیتى (دکتر)، چ ۲،ترجمه و نشر کتاب، تهران، صص۴۶۱-۴۶۲.
۲۰- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱۳، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۵۷۳۹.
۲۱- کسروى، سیداحمد، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، چ ۶، جامى، تهران، ص۱۳۵.
۲۲- بلاذرى، احمدبن یحیى، ۱۳۶۷، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل (دکتر)، نشر نقره، تهران، ص۴۶۳.
۲۳- یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب اصفهانى، ۲۵۳۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، همان، ص۵۱۵.
۲۴- کسروى، سیداحمد، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام،همان، ص۱۳۶.
۲۵- زرین کوب، عبدالحسین (دکتر)، ۱۳۶۷، تاریخ مردم ایران ، امیرکبیر، تهران، ص۳۱۶.
۲۶- مستوفى، حمدالله، ۱۳۶۲، نزهه القلوب، به اهتمام گاى لیسترانج، دنیاى کتاب، تهران، ص۷۶.
۲۷- کربلائى تبریزى، حافظ حسین، ۱۳۴۴، روضات الجنان و جنات الجنان، ج ۱، به تصحیح استاد جعفر سلطان القرائى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ص۱۶٫
۲۸- سامی، شمس الدین، ۱۳۰۸ه.ق، قاموس اعلام، ج۳، مهران، استانبول، ص۱۶۲۴.
۲۹- حدود العالم من المشرق الى المغرب، ۱۳۶۲، به کوشش منوچهر ستوده، کتابخانه طهورى، تهران، ص۱۵۸.
۳۰- ذکاء، یحیى، ۱۳۶۸، زمین لرزههاى تبریز، چ ۱، کتابسرا، تهران، ص۲۰.
۳۱- به نقل از : مشکور، محمدجواد (دکتر)، ۱۳۵۲، تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجرى، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، ص۳۹۵.
۳۲- طبرى، محمد بن جریر، ۱۳۵۲، تاریخ طبرى یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱۵، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ص۶۴۴۴.
۳۳- ابن اثیر، عزالدین على، بى تا، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۲، ترجمه عباس خلیلى، تصحیح دکتر مهیار خلیلى، شرکت سهامیچاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، ص۱۴۱.
۳۴- اصطخرى، ابواسحق ابراهیم، ۱۳۷۳، مسالک و ممالک، ترجمه محمدبن اسعد بن عبدالله تسترى، به کوشش ایرج افشار، موقوفات دکتر افشار، تهران، ص۱۸۷.
۳۵- ابن حوقل، ۱۳۴۵، صوره الارض، ترجمه دکتر جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران، صص۸۵-۸۶.