آذربایجان در دوره فرمانروایی احمدیلیان (آقسنقریان)
«در زمان ضعف سلجوقیان بزرگ، آتابکان آذربایجان (از اولاد ایلدگز) و احمدیلیان در آذربایجان حکومت مىکردند و هر کدام براى قانونى شمردن حکومت خود از نام پادشاهان ضعیف سلجوقى بهره مىجستند…»(۱).
احمد کسروی در این زمینه مینویسد: «پس از استیلاى سلجوقیان نخستین بار که نام یک حکمران بومیبرده میشود در سال ۵۰۱ قمری است که ابن اثیر نام احمدیل را که نیاى کلان احمدیلیان …، [است]،{احمدیل نیای این خاندان نبوده است، در ادامه توضیح آن خواهد آمد} میبرد و او را خداوند مراغه مىخواند…احمدیل نواده امیر وهسودان بوده و این خاندان خود بازماندگان روادیان بودهاند که پس از دست یافتن سلجوقیان به آذربایگان از پادشاهى آذربایگان به «خداوندى مراغه» فرود آمدهاند…. بارى گمان بیشتر ما اینست که این احمدیلیان بازماندگان آن روادیان تازى بودند».(۲)
«امیر احمدیل در (۵۰۱ ق) در جنگى که “ملکشاه سلجوقى” با “صدقه بن دبیس” امیر حلّه کرد، از همراهان او بود…وى در (۵۰۵ ق) به یارى”طغتکین” صاحب شام به جنگ فرنگیان صلیبى رفت»(۳). مؤلف «الکامل» در ذکر حوادث سال ۵۱۰ ق به کشته شدن احمدیل به دست فدائیان اسماعیلى پرداخته است. در اول محرم سال ۵۱۰ ق، سرداران و امیران مناطق مختلف و از جمله “احمدیل” صاحب آذربایجان، در بغداد به حضور “سلطان محمد” رسیده بودند. احمدیل در بغل “طغتکین” نشسته بود که مردى براى دادخواهى پیش او آمد و نامه در دست داشت، صاحب نامه از احمدیل خواست تا او را پیش سلطان ببرد. در این موقع احمدیل که براى گرفتن نامه قدم پیش گذاشته بود با ضربههاى کارد او مواجه شد او هر چند توانست که فرد ضارب را به زیر کشد، ولى با ضربههاى کارد دو تن از دیگر همدستان این اسماعیلى، از پا درآمد(۴).
بعد از احمدیل، حکومت آذربایجان و تبریز بدست غلام ترک او، “آقسنقر” مىافتد که “زامباور” و “احمد کسروى” به اشتباه او را پسر احمدیل پنداشتهاند و بدین ترتیب بسیارى از محققین و نویسندگان دیگر به اشتباه آقسنقر را فرزند احمدیل دانستهاند. واقعیت اینست که آقسنقر غلام “احمدیل روادى” بوده است و نه فرزند او، بنابراین جانشینان احمدیل یعنى غلام او آقسنقر و فرزندان آقسنقر، از نظر نسبى هیچ رابطهاى با احمدیل نداشتهاند و اینکه کسروى احمدیل را نیاى جانشیان او آورده(۵)، اشتباه است. زیرا احمدیل همچنان که کسروى مىنویسد نسب عرب داشته است، در حالیکه آقسنقر و جانشینان او نسب ترکى داشتهاند. بهرحال، در” نسب نامه خلفا و…”، آق سنقر پسر احمدیل نوشته شده است(۶). و کسروى نیز در شهریاران گمنام و در قسمت احمدیلیان، آقسنقر را پسر احمدیل، دانسته است(۷). و به تبع آن دو، مؤلف «نظرى به تاریخ آذربایجان» نیز آقسنقر را پسر احمدیل نوشته است(۸). و در «تاریخ الدول و الامارات الکردیه» نیز آق سنقر پسر احمدیل خوانده شده است»(۹). استاد رحیم رئیسنیا نیز به این سهو دچار شده و جانشینان احمدیل {آقسنقریان}را بقایای روادیان {عرب} بشمار آورده که ” تا زمانیورش مغولان در نیمه اول قرن ۷ در حوالی مراغه دوام آوردهاند”.(۱۰) که البته همه این گفتهها نادرست است .
گفتنى است که مهمترین و معتبرترین منبعى که در مورد آقسنقر، اطلاعى به دست مىدهد، «سلجوقنامهی»، “ظهیرالدین نیشابورى” (وفات ۵۸۲ ق) مىباشد. در این منبع صریحا تاکید شده است که آقسنقر بنده احمدیل بوده است: «اما آق سنقور = {آق سنقر}، اتابک مراغه و آذربایجان بنده “احمدیلى بن ابراهیم وهسودان” بودند حاکم آذربایجان، چون احمدیل کشته شد آقسنقور به راى و تدبیر، مراغه و تبریز آذربایجان برفت همواره میان او و “ایلدگز” و “جهان پهلوان” منازعه و محاربه قائم بود، “سلطان محمد شاه بن محمود” پسر خود را بدو سپرده بود، مىخواست تا او را به سلطنت نشاند، چند بار به بغداد فرستاد تا خطبه بنام او کنند میسر نشد و پسر او “خاص بیک” هم امیرى بزرگ بود و مدتى ایالت آذربایجان و حدود مراغه به ایشان مفوض و مقرر بود»(۱۱). در “برهان قاطع” در ذیل «آقسنقر» آمده است، «مرغى باشد شکارى از جنس شاهین… و لقب پادشاهان ترک هم بوده است»(۱۲). مجتبى مینوى نیز در تعلیقات و توضیحات خود بر کتاب «سیرت جلال الدین منکبرنى، به نقل از “ابن فوطى” در مورد جانشین آق سنقر یعنى پسرش “ارسلان ابه” مىنویسد: «هم او }ابن فوطى{، در حق عزالدین ابوالحارث ارسلان ابه ابن اتابک الترکى المراغى، صاحب مراغه آورده است که امیرى عادل بود و استاد ما کمالالدین احمد بن العزیز المراغى قاضى سراب او را مدح کرده است»(۱۳)، که دیده مىشود آنها را (ترک) مراغه خوانده است. گفتنى است که بعد از آقسنقر، پسر او “نصرت الدین ارسلان ابه” و سپس پسران ارسلان ابه، یعنى “فلک الدین” و سپس “علاءالدین کرپه ارسلان”، (شیر کوچک)، که از مهمترین پادشاهان این سلسله است به حکومت تبریز و مراغه و قسمتهایى از آذربایجان رسیدهاند. با تعمق در اسامى فرمانروایان این سلسله، معلوم مىشود که آنها نامهاى اصیل ترکى نیز داشتهاند، که این نیز مىتواند دلیلى دیگر بر ترک بودن آنها باشد. مولف کتاب «نقش ترکان در تشکیل و توسعه دولت صفوى»، در مورد اصل و نسب احمدیلیان مىنویسد: «روادیان، آذربایجان را در دست داشتند، احمدیل نیز از این خاندان در شهرهاى تبریز و اردبیل حکومت مىکرد. شهرهاى تحت حاکمیت احمدیل، احتمالاً در اواخر قرن یازدهم میلادى به وسیله آق سنقر و فرزندانش که از غلامان ترک بودند اداره مىشد.»(۱۴). «احمد کسروى با نوشتن آق سنقر پسر احمدیل، اشتباه بزرگى کرده است، در حالیکه آق سنقر پسر احمدیل نبوده و یک برده ترک بوده است. بررسى مجدد آق سنقر و فرزندانش خالى از فایده نمىباشد.»(۱۵) ، باسورث (Bosworth)نیز در مورد بر افتادن روادیان و تاسیس سلسله احمدیلیان مىنویسد: آلب ارسلان از لشکرکشى آسیاى صغیر بازگشت (۴۶۳ ق) و “مملان بن وهسودان” را عزل کرد. بارى، دست کم یکى دیگر از افراد خاندان روادى معروف است و آن احمدیل مراغى است که نامش را سلسلهای از غلامان ترک که به نام وى «احمدیلى» خوانده شدهاند و به عنوان اتابک تا آغاز قرن سیزدهم در مراغه حکومت داشتند، مخلد گردانیدند(۱۶). و همچنین مىنویسد: «احمدیلیان مراغه نام خود را از احمد بن ابراهیم روادى صاحب تبریز گرفتند که در سال ۵۱۰ ق کشته شد. مطابق رسم رایج، آق سنقر غلام ترک وى، لقب احمدیلى خانواده خداوند خود را گرفت و سلسلهاى پى افکند که پیش از یک قرن در مراغه دوام آورد، تا اینکه مانند ایلدگزیان بر دست خوارزمشاهیان برافتاد(۱۷). » «نام احمدیل را دودمانى از غلامان ترک او که پس از مرگش در سال۵۱۰ ق در مراغه به حکومت رسیدند، جاودان ساختند.»(۱۸) و مؤلف کتاب «آذربایجان و نهضت ادبى» در این زمینه مىنویسد: «نظامى گنجوى هفت پیکر را در سال ۵۹۳ به پایان برد و پس از تمام کردن، آنرا بنام علاءالدین کرپ ارسلان، از سلسله ترکان آق سنقرى که در آن عهد بر قسمتى از شمال آذربایجان فرمانروایى داشتند، در آورد»(۱۹). و بالاخره دانشمند فقید، عباس زریاب خویى در دایرهالمعارف اسلامى و در ذیل «آق سنقر احمدیلى» مىنویسد: «از امیران بزرگ سلجوقى در مراغه و آذربایجان. مینورسکى (دانشنامه، ذیل احمدیلیان) او را در زمره غلامان “امیر احمدیل بن ابراهیم وهسودان روادى کردى”، امیر مراغه، شمرده است که پس از مرگ امیر، مراغه به اقطاع به او سپرده شد. کسروى آق سنقر را پسر احمدیل مىداند، ولى سندى بر این مدعا ندارد…
حدس مینورسکى به حقیقت نزدیکتر است، زیرا در کتابهاى تاریخى از او با عنوان «آق سنقر بن احمدیل» یاد نشده است و کسى تصریح نکرده است که او پسر احمدیل بوده است. «احمدیلى» براى آق سنقر مؤید این است که انتساب او بایستى غیر از پدر فرزندى باشد، زیرا معمولاً فرزند بلاواسطه با «ابن» به پدر منسوب مىدارند، اما غلامان را با یاء نسبت به نام اربابشان مىخوانند. وانگهى، بعید است که یک خانواده کردى یا عربى نام پسر خود را از کلمات ترکى انتخاب کند، نظامى گنجوى (۶۱۴ ق) که هفت پیکر را به نام علاالدین یکى از نوادگان آق سنقر سروده، او را از نسل آق سنقر مىداند و به «احمدیل» اشاره نمىکند. و مىگوید: «نسل آق سنقر مؤید از اوست»(۲۰).
به نظر مىرسد که اطلاق نام «آق سنقریان» به این سلسله، بجاى «احمدیلیان» صحیحتر و منطقىتر باشد. زیرا فرمانروایان بعدى از فرزندان و نوادگان آق سنقر ترک بودهاند و هیچ نسبتى با احمدیل عرب، [و یا به نظر عدهاى، کُرد]، نداشتهاند. صاحب «تاریخ الکامل» نیز در ذکر حوادث سال ۶۰۴ و فتح مراغه بدست “نصرهالدین ابوبکر ایلدگزى”، این سلسله را به آق سنقر نسبت مىدهد، و مىنویسد «نصرهالدین ابوبکر به سراسر قلمرو «آل سنقر» چیره گردید(۲۱).
«نخستین اطلاع از [«آقسنقر»]، حضورش در بغداد نزد “سلطان محمود سلجوقى” در سال ۵۱۶ ه. ق مىباشد. سلطان داراى پسرى به نام “داود” بود که ولیعهدش کرد و آق سنقر را به اتابکى او برگزید. محمود به سال ۵۲۵ ه.ق در همدان درگذشت و آق سنقر، داود را به جاى او به تخت نشاند، ولى محمود سه برادر به نامهاى طغرل، مسعود و سلجوق داشت. که ادعاى شاهى داشتند. آق سنقر براى اینکه داود را در جاى امنى نگاهدارد، او را به آذربایجان برد، ولى مسعود پیش از آنان به آنجا رسید، و به تبریز دست یافت. آق سنقر به جنگ او برخاست، و تبریز را محاصره کرد. ولى در آخر محرم ۵۲۶ ق با هم صلح کردند»(۲۲).
بعد از کشته شدن آق سنقر به دست اسماعیلیان (۵۲۷ ق) پسرش نصرت الدین ارسلان آبه خاصبک به فرمانروایى رسید.
گفتنى است که تبریز در این زمان تحت کنترل جانشینان آق سنقر بود، ولى در زمان فلکالدین پسر دیگر آقسنقر، به دست اتابک “پهلوان ایلدگزى” افتاد. در مورد تصرف تبریز توسط ایلدگزیان، در کتاب الکامل و در ذکر حوادث ۵۷۰ هجرى آمده است: «در این سال [۵۷۰ ق] پهلوان بن ایلدگز بر شهر تبریز دست یافت این شهر از جمله شهرهاى آقسنقر احمدیلى بود.
سبب دستیابى پهلوان به تبریز اقدامى بود که او در محاصره مراغه کرد. همینکه پسر به جاى پدر نشست [فلکالدین]، پهلوان بن ایلدگز دراندیشه دستاندازى به قلمرو او افتاد و بر قلعه روئین دژ فرود آمد و آن جا را محاصره کرد، ولى ساکنان قلعه به دفاع پرداختند حملات او را دفع کردند از این رو پهلوان آن جا را ترک گفت و به محاصره شهر مراغه پرداخت ضمنا برادر خود، قزل ارسلان، را نیز با قشونى به شهر تبریز فرستاد و آن جا را محاصره کرد. [بعد از جنگهائى که اتفاق مىافتد بالاخره دو طرف به صلح رضا داده و ترک جنگ مىکنند]…، قاضى مراغه گفت و گوى صلح را آغاز کرد بر این پایه که تبریز را به پهلوان واگذارند و او نیز در برابر این واگذارى از مراغه دست بردارد… پهلوان تبریز را تحویل گرفت و در اختیار برادر خود قزل ارسلان، گذاشت و از مراغه رفت»(۲۳). از این زمان، تبریز بدست ایلدگزیان افتاد و بعنوان پایتخت این سلسله انتخاب شد. آخرین بازمانده احمدیلیان زنى است که فقط روئین دژ و مراغه را در اختیار داشت «به نوشته نسوى، این زن، زن “اتابک خاموش” پسر “اتابک ازبک” نوه “ایلدگز” بود و چون در سال ۶۲۴ او در گذشت در همان سال “شرف الملک” وزیر سلطان [محمد خوارزمشاه]، سپاهى فرستاد گرد روئین دژ.. مدت محاصره به درازى کشیده سرانجام آن زن راضى شد که زنى شرفالملک را پذیرفته و دز را نیز بدو واگذارد… ولى پیش از آنکه کارى انجام یابد سلطان جلالالدین.. به آذربایگان باز گشته و کس فرستاده آن زن را به حرمسراى خود آورد.. پس از این دیگر از احمدیلیان [آقسنقریان]، خبرى نیست»(۲۴).
منابع:
۱- زریاب، دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج۱، ۱۳۶۷، تهران، ص ۲۰۶.
۲- کسروى، احمد، شهریاران گمنام، ۱۳۷۷، انتشارات جامی، تهران، صص ۱۹۷ـ۱۹۸.
۳- مشکور،محمد جواد،نظرى به تاریخ آذربایجان، ۱۳۷۵،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی،تهران،ص ۱۴۶.
۴- ابن اثیر، بىتا، ج ۱۸،کامل تاریخ بزرگ ایران واسلام، ترجمه ابوالقاسم حالت، شرکت سهامیچاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، صص ۱۹۴ـ۱۹۵.
۵- کسروى، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، همان،ص ۱۹۷.
۶- زامباور، ۲۵۳۶،نسب نامه خلفا و شهریاران و سیر تاریخی حوادث اسلام، ترجمه دکتر محمدجواد مشکور،کتابفروشی خیام، تهران، ص ۲۷۶.
۷- کسروى، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، همان، ص ۱۹۹.
۸- مشکور، ۱۳۷۵، نظرى به تاریخ آذربایجان ، همان، ص ۱۴۷.
۹- به نقل از جاف،حسن، (مجموعه سخنرانیهاى هفتمین کنگره تحقیقات ایرانى) ۲۵۳۵، ج ۳، انتشارات دانشگاه ملی ایران، تهران،ص ۵۳۶.
۱۰- رئیس نیا ، رحیم، ۱۳۸۰، تاریخ عمومیمنطقه شروان در عهد شروانشاهیان، مرکز اسناد و دیپلماسی، وزارت امور خارجه، تهران،ص۴۶.
۱۱- نیشابورى، ظهیرالدین،۱۳۳۲، سلجوقنامه،انتشارات کلاله خاور، تهران،صص ۷۵ ـ ۷۶.
۱۲- خلف تبریزى، ۱۳۶۱،برهان قاطع، ج ۱ ، به اهتمام محمد معین، امیر کبیر، تهران، ص ۵۲.
۱۳- زیدرى نسوى، ۱۳۶۵،سیرت جلال الدین منکبرنی، به تصحیح مجتبی مینوی،شرکت انتشارات علمیو فرهنگی،تهران، ص ۴۰۴.
۱۴- سومر، فاروق،۱۳۷۱، نقش ترکان در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمد تقی امامی،نشر گستره، تهران، ص ۶.
۱۵- سومر،فاروق، ۱۳۷۱،همان، پاورقى ص ۶.
۱۶- باسورث،۱۳۴۹، سلسلههاى اسلامى، ترجمه فریدون بدره ای، انتشارات فرهنگ ایران، تهران، ص ۱۴۴.
۱۷- تاریخ ایران ازآمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۱،ترجمه حسن انوشه،ج ۵،امیر کبیر، تهران،ص ۱۶۹.
۱۸- تاریخ ایران از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، پژوهش دانشگاه کیمبریج، ۱۳۷۱، همان، ص ۴۰.
۱۹- فقیه،جمال الدین، ۱۳۴۶،آتورپاتکان(آذربایجان و نهضت ادبی)، شرکت سهامیچاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، ص ۴۰۳.
۲۰- زریاب، دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، همان، ج۱، ص ۴۹۴.
۲۱- «ابن اثیر،» بىتا، همان،ج ۲۵، ص ۲۲۶.
۲۲- فائقى، ابراهیم،۱۳۷۵، آذربایجان در مسیر تاریخ ایران، ج ۱، انتشاراتیاران، تبریز، صص ۳۲۵ ـ ۳۲۶.
۲۳- ابن اثیر، بىتا، همان،ج ۲۲، صص ۱۱۴ـ۱۱۵.
۲۴- کسروى، ۱۳۷۷، شهریاران گمنام، همان، ص ۲۱۴.